روزمره گی های من
کوچولویه خوشگلم
دیروز بعد از مدت ها یکم نفس کشیدم
پنجشنبه بعد از کلی غر زدن به سیام که ازش میخواستم بیاد خونه و کمکم کنه و میگفت که وقت نداره و کارام و نگه دارم واسه بعد از روز پدر
هی من غر زدم و هی سیام گفت که نمیشه و به ... بگو بیاد و به اون بگو بیاد
منم که عمرا از کسی کمک نمیخوام واسه این جور چیزا
لج کردم و رفتم خونه و آستینا و دادم بالا و خودم شروع کردم به مرتب کردن
فرش و جمع کردم و اون مبلای سنگین و ازون ور هول دادم اون ور و هی هول دادم اینور تا یه جا واسشون پیدا کنم
رو سرامیکا چسب چسبیده بود و با کلی زحمت با کارتک همه رو تمیز کردم و میز و تی وی و همه رو خودم جابه جا کردم
بعدشم رفتم تو اتاق و موکتو باز کردم و یهو دیدم بینه موکت و تخت گم شدم
یه لگد به موکت زدم و جیغم رفت هوا و نشستم یکم غر زدم و فکر کردم که چه جوری من این و سایز اتاق کنم
همونجوری که باز کرده بودم هولش دادم سمت پذیرایی و تا بخوام از راهرو ردش کنم همه جای بدنم و موکت زخم کرد
به هر حال بردمش تو پذیرایی و یه متر برداشتم و آروم آروم بریدمش
بعدشم موقعی که میخواستم موکت و بفرستم زیر تخت هی با یه دست دوره تخت و میبردم بالا و با یه دست موکت و سر میدادم زیر تخت و هی میپریدم رو موکت که بره زیر تخت
خداییش مردم تا اون موکت بره سر جاش
بعدشم وسایلارو جابه جا کردم و افتادم رو تخت
سیامک اومد و کلی دعوام کرد که چرا تنهایی اون کار کردم و صبر نکردم و این چیزا
اما خودم از کارم راضی بودم
از اینکه بخوام هی یه حرف و چند بار تکرار کنم و کاری از کسی بخوام بدم میاد
از اینکه فک کنم قراره نه بشنوم ناراحت میشم
ترجیح میدم کارام و خودم انجام بدم و به کسی نگم
راستش مریم و مژده که شنیدن خودم تنهایی اینکارو کردم دعوام کردن و بهم گفتن که اینجوری سیام بد عادت میشه
اما به نظر من سیامک اصلا همچین آدمی نیست که بخواد بد عادت کنه و اتفاقا بر عکس
با اینکه کمرم درد گرفت اما اعصابم آروم بود
کلی حال کردم وقتی دیدم نتیجه کارم و
شب یه مسکن خوردم و راحت خوابیدم
فزداش صبونه و با سیام خوردیم و یکم حرف زدیم و رفت سر کار
منم کیک پختم و رفتم خونه افسانه و یکم با آرتینا بازی کردم و نازش دادم و آخرشم خونه مادر شوهری رفتم و
شب با برادر شوهری و خواهر شوهری رفتیم پارک باغمیشه و وسطی بازی کردیم و کلی حال کردم
واقعا چه قد به یه بدو بدو و عرق ریختن و شادی نیاز داشتم
امروزم حالم خوبه خوبه
فک کنم یکم باید برنامه های ورزشیم و بیشتر کنم
تفریحم کمه و باعث میشه روحیم پایین بیاد
آهان این و میخواستم بگم
مژده و مریم تصمیم گرفتن بچه دوم بیارن
فک کنم با این اوضاعی که میبینم تو دیر تر از همه بیای
اما بازم اشکالی نداره
اگه من رهاااااااام تو رو میارم تو دلم