پرده
کوچولوی من
یه کار بدی کردم که عذاب وجدان داره خفه ام میکنه
دیروز اومدن پرده خونه رو نصب کردن و من با کلی ذوق رفتم خونه
همین که در و وا کردم دیدم اصلا شاله کنار پرده امون و دوس ندارم ، عینه بچه ها شروع کردم غر زدن و زودی طاقت
نیاوردم و زنگ زدم سیام
از سیام همچین سلیغه ای بعیید بود و من کلا تعجب کردم که این و کی انتخاب کرده
هی بهش گفتم و گفتم و گفتم
تا بعد از حرفام بهم گفت : رها من فک میکردم میتونم خوشحالت کنم ولی دیدم اینجوری نشد
اگه دوس نداری عوضش میکنم
همون موقع انگار کوبید رو کلم و کلی شرمنده شدم و گفتم نه خوبه ، عادت میکنم
بعد که گوشی و قطع کردم دیدم اصلا عادت کردنی نیست و اصلا دوسش ندارم
بی خیال شدم و گفتم هر چه باداباد - یه مدت میمونه بعد مجبور میشم قبولش کنم
شب که سیام اومد کلی قیافه گرفته بود و انگار که خورده بود تو ذوقش ، خیلی ناراحت شدم و از رفتارم بدم اومد
همش خواستم از دلش در بیارم و شروع کردم از پرده تعریف کردن که بهم گفت همون موقع عوضش کرده و پرده فروشه برشه یه پرده جدید و زده
یعنی دو تا هزینه و دو تا برش و دو بار شرمنده گی
دیگه کاریش هم نمیشد کرد
راستش ازین که گفت یه کی دیگه سفارش داده اصلا خوشحال نشدم
از این که انقد بی جنبه بودم و زدم تو ذوقش کلی ناراحت شدم
ولی ...
از این که حرفم واسه سیامک اهمیت داشت و نظرم واسش مهم بود خوشحال شدم
کلا آدمای عجیبی هستیم ما خانوما