من و تو

خرابکاری 3 : تصادف

1394/4/22 9:37
نویسنده : رها
292 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فسقلیه نیومده خودم

بازم من اومدم با کلی خربکاری

 

چند روز پیش با سیام که رانندگی تمرین میکردم به خاطر داد و بیدادا و عجول بودنای بابات کلی عصبی شدم و

تهدیدش کردم که اصلا نیازی به کمک ندارم و خودم تنهایی ماشین و میرونم که بهم گفت :

برو ولی اگه تصادف کردی حق نداری به من زنگ بزنی و من نمیام عصبانی

منم گفتم عمرا بهت زنگ بزنم  و گذشت و گذشت

تا اینکه شنبه که میخواستم برم بیرون سوییچ و برداشتم و رفتم سمت خیابونای شلوغ مسیر عباسی

اونجا یه کوچه هست تو کبریت سازی که خیلی باریکه و کلی هم ماشین پارک میکنه

داشتم همینجوری اروم آروم میرفتم که یهو یه ماشین از روبرو گرفت سمت من

منم اومدم نخورم به اون از راست زدم به یه ماشین دیگه و یه صدای بمبـــــــــــــــــــــــــ همه خیابون و گرفت

یه آقایی اون ور داد زد آی خانوم ساخلا ( نگه دار اومدیم )

من و میگی ... تو یه ثانیه فک کردم الان نگه دارم مجبورم زنگ بزنم به سیامک و گفتم عمرا بهت زنگ نمیزنم

واسه همین فرار وبر  قرار ترجیح دادم و رسیدم به چای کناری که پر از ماشینه و ترافیک

ایستاده بودم که ماشینا برن دیدم یه چوب پرتقال نازک نارنجی کچل اومده نفس نفس میگه خانم کجا فرار میکنی

فک کردی نمیگیریمت - منم گفتم چه قد هزینه ات میشه بگو بدم من عجله دارم

گفت نه هزینه چیه صبر کن دارن میان

یا ابوالفضل ...... کجا دارن میان - کی میخواد به سیام زنگ بزنه - دیگه خرابکاری کردم نمیشه

گفتم برو بابا

پا رو کلاج و گاز و یهو پسره اومد جلو ماشین و رو کاپوت نشست و منم اون و با خوردم بردم جلو تا اینکه کنترلش و از دست داد و اومد پایین و دوباره فرار 

پیچیدم سمت اون خیابون جدیده رضا نژاد که دیدم یهو یه وانتیه نگه داشت جلوم و مثله تو فیلما سه تا پسر پیاده شدن

دیگه از من منی نموند - یعنی داشتم سکته و میزدم

تهدیدم کردن که نگه دارو کجا فرار میکنی و فک کردی نمیگیریمت و ...

منم رفتم یه گوشه نگه داشتم

یکی اومد پشت ماشین نشست که من پیاده اش کردم

گفتن سوییچ و بده

گفتم به خدا فرار نمیکنم و ماشین و خاموش کردم

حالا هم از گرما دارم میمیرم - هم شیشه ماشین و دادم بالا هم نمیتونم کولر و بزنم هم خندم میاد هم نمیدونم به کی زنگ بزنم

هیچی دیگه

داشتم فک میکردم که یکی محکم ز رو در که خجالت نمیکشی فرار میکنی

منم گفتم زنگ بزن پلیس بیاد من با شما حرفی ندارم

یکی جلوی ماشین - یکی راست - یکی چپ یکی هم عقب ماشین من و اسکرت کردن که فرار نکنم

منم دیگه زنگ زدم به سیام و

بعد از چند مین اومد و پلیس کارت ماشین و گرفت و گفت چرا فرار کردی

که منم گفتم نمیخواستم به شوهرم زنگ بزنم و هیچی دیگه ... شانسی جریمم نکرد

بعدشم که سیام کلی دعوام کرد که چرا فرار کردی و این چیزا


و همه یکی یکی زنگ زدن و دعوام کردن که چرا فرار کردی

:(  واقعا کار بدی کردم میدونم و نمیدونم چرا ........

 

همیشه با خودم میگفتم چه طور میشه که ادما انقدر نامرد میشن که وقتی تصادف میکنن فرار میکنن

الان میبینم آدما انقدر بی وجدانن که این کارو میکنن

خود من وقتی فکر میکنم چرا

میبینم ترس - میبینم فکر اینکه یه دردسر واسه خودم درس کردم - میبینم به خاطر اینکه کسی دعوام نکنه و ...

 

واقعا بی وجدانیه - و من دیگه این کارو نمیکنم

متاسفم

پسندها (2)

نظرات (2)

سعیده مامان آنیسا
25 تیر 94 18:54
وای رها از دست تو
رها
پاسخ
سعیده متاسفم واسه فرارم اما خداییش هیجانش خیلی زیاد بود
فاطمه
13 مرداد 94 18:40
الهی رها جون هم خنده م گرفت از این مطلبتون هم واقعا بهتون حق میدم چند تا مرد دنبال آدم بیفتن هرکی باشه فرار میکنه حتما خیلی ترسیدین
رها
پاسخ
فاطمه جون مرسی از نظرات ولی ادرستم بهم بگو که منم بهت سر بزنم عزیز دلم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد