درد دلای من و نی نی م
یه مدته حالم خوبه کوچولوی نازم
بعد از یه سری تفکرات منفی و بیخود ، تصمیم گرفتم بشینم با بابا سیام حرف بزنم و ... البته خداییش طبق معمول سیام بود که پیگیره بد حالی و بد خلقی و نق نقای من بود واگر نه من اگه دست خودم بود همینجوری میموندم
راستش میخوام اعتراف کنم
تا قبل از اون روز
تصمیم گرفته بودم یه مدت بی خیال همه فکرام بشم و چیزی و به زبون نیارم اما این فکرم بیشتر باعث میشد که من تو خودم برم و کسل باشم و کم حرف بزنم و کم بخندم
ولی خداروشکر سیام جلوی این تصمیم و گرفت و روی خوب زندگی و باز واسم به وجود آورد
الان هم بعد از حرف زدنم ، بعد از گفتمان و بعد از کلی بهونه گیریای من و حرفای بابایی
حالم خوبه خوبه
و بازم خدارو شکر میکنم به خاطر همه داده هاش
به خاطر وجود همسر عزیزم و
به خاطر همه نعمتا و همه روزای آرومی که دارم
خدایا شکرت ، واقعا نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم که بتونه آرومم کنه و باور کنم که قبول کردی که ممنونتم
ضمنا عزیزم
فعلا باز قرار شده اومدنت و به تعویق بندازیم
امیدوارم خدا خودش مثل همیشه صلاح کارمون و بخواد و هر وقت که خودش خوب میدونه تو بیای و باعث شادیه بیشتر زندگیمون بشی