گفتمان بین من و
کوچولوی خوشگلم
شاید یکم اومدنت و به تعویق بندازیم
شاید اصلا انقد به دراااااااز مدت ها بندازیم که دیگه خدا قهرش بگیره و بگه اصلا لازم نکرده شما نی نی داشته باشین
اما ...
این چند وقت ما واقعا روزای سختی و گذروندیم و تا مدت ها حتما این روز ها رو خواهیم داشت
دیشب که داشتم با سیام حرف میزدم ، کلی از تو گفت ، از من گفت ، از خودش گفت ، از اینکه زندگیمون الان انقد تو استرس هست گفت و از من معذرت خواهی کرد
گفت دلش میخواد ده تادختر داشته باشه همشون مثل خودم منم فقط گوش میکردم و با اینکه از حرفاش لذت میبردم
اما ته دلم میگفتم خدا نکنه که مثل من باشی
خدا کنه که یه جور دیگه - قوی تر ، مقاوم تر و ایستاده تر و جنگجو تر از من باشی
کوچولوی خوشگلم ، دلم خیلی واست تنگ شده
نه اینکه حالا بگم صرفا واسه تو ... نه ... واقعیتش اینه که دلم واسه دیدنه یه فرشته ، یه موجود آروم و بی آلایش و بی غل و غش تنگ شده
دلم میخواست بودی و میتونستی با نفسات بهم انرژی بدی
با بودنت بهم امید بیشتری بدی
با دیدنت بهم لذته بودن بدی
اما ...
زوده ، خیلی زوده واسه داشتنت ، خدام این و میدونه که هنوز تو رو بهم نمیده
خدام میدونه که ممکنه اذیت شی
خدا خیلی چیزارو میدونه که من نمیدونم ، واسه همینم تو رو بهم نمیده و منم هیچ عجله ای ندارم و نمیخوام به زور داشته باشمت
میخوام یه وقتی باشی که آروم باشم ، بابایی آروم باشه تا توام تو آرامش باشی
فقط یه خواهش : اون بالا ها که هستی بگو یکم خدا بیشتر ازینا بیاد پایین و یکم بیشتر حواسش به ما باشه