محکم کاری
سیام یه فامیلی داره که زیاد با هم در ارتباط نیستن و زیاد دل خوشی از هم ندارن
ولی خب ... در کل من بدم نمیاد ازشون
چند وقت پیش خونه داداش سیام مهمون بودیم و قرار بود ناهار و اونجا باشیم
با کلی ذوق شکمامون و صابون زدیم و رفتیم اونجا
سیام همین که اونارو دید ماسیـــد و نشست سر جاش
منم یکم تو آشپزخونه و یکم این ور و اون ور میپلکیدم
همینجوری به کارا میرسیدم که یهو احساس شدید به توالت پیدا کردم و با کلی شوق واسه رسیدن به مقصد رفتم سمت دستشویی و چشمتون روز بد نبینه همین که درو باز کردم دیدم شوهر فامیل سیامک راحت نشسته و رفته تو رویا و تا من و دید طفلی موند بلند شه ، بشینه ، چی کار کنه واقعا
منم زودی در و بستم و رفتم پیش بابک و گفتم یه کلید واسه توالتشون بذاره
بعدشم رفتم تو آشپزخونه و هی رنگ عوض کردم
حالا ... هم اون آقا از توالت در نمیومد هم من روم نمیشد ببینمش ، و هم خودم شدید نیاز به اون مکان دلنشین داشتم
هیچی دیگه بعد از خیلی زمان اون آقا رخصت داد و من یواشکی رفتم به کارم رسیدم و بعدشم دیگه کلا سعی کردم جلو چشمش نیام
باز شانس آوردم خودم تو توالت نبودم که کسی بیاد در و باز کنه واگرنه مطمئا هستم تا سه روز از خجالت میموندم همونجا و در نمیومدم
ولی دیگه یاد گرفتم هر جا میرم اول در و محکم کاری کنم بعد به کارم برسم