من و تو

نوع تربیت

1392/6/27 15:24
نویسنده : رها
528 بازدید
اشتراک گذاری

با توجه به نوشته های دوست خوبم ، مامان تینا و رایان عزیز (http://tinaryan.niniweblog.com/p2.php )  یاد بچه گیام افتادم 

دلم میخواد یکم امروز از بچه گیام بگم ، از نوع تربیتی که داشتم 
از چیزایی که وقتی الان بهشون فکر میکنم دوس داشتم که میتونستم تغییرشون بدم

من کوچولوییم خیلی نابغه بودم زبان
سه ماهگی دندون دراوردم ، یازده ماهگی کامل میدوییدم ، یک سالکی کامل جمله میگفتم و به همین صورت تو سه سالگی کامل نقاشی میکشیدم ( دفتر نقاشی کلاس اول ابتداییم و هنوز دارم ، طوری که کل شکلای کتاب فارسیمون و تو  دفتر مشقم به همراه املاش میکشدم ) 
من که یادم نیس - ولی مامانم میگه کلاس دوم به من گفتن با سیب یه جمله بسازم ، منم یه جمله اندازه یه پاراگراف گفتم ، طوری که نه نقطه داشت و نه تموم میشد و واقعا یه جمله بود ، بعد معلمم هم بهم صفر داد  و مامانم کلی دعوا با معلم ...
به همین ترتیب هی بزرگ شدم و هیچ تلاشی از طرف مامان و بابام واسه پرورش دادن استعداد های من صورت نگرفت
دوره ابتدایی خودم تو مسابقه قصه نویسی شرکت کردم و تو دوره راهنمایی نفر اول شدم و یواش یواش چون تشویق ها و پیگیریه خانوادم در حدی نبود که من پیشرفت کنم ، کل استعداد هام از بین رفت
شما فکر کنین من دختری بودم که تو هفت سالگی حشرات و خشک میکردم
حشراتی مثل انکبوت و سوسک و مگس خجالت 
حالا فک میکنین با اونا چی کار میکردم !!!!
واااااای یادم میافته خودم چندشم میشه ، من با اون حشرات تابلو درس میکردم
با ماهیه عیدی که مرده بود ، با کندوی عسلی که رو کابل برقمون پیدا کرده بودم  
اف ... واسه خشک کردن انکبوتا چه زجری میکشیدم که پاهاش نشکنه ، مدل خودش خشک شه
طفلی مگس و یه ماه تو شیشه میکردم تا بمیره ، مگه میمرد بد مصصب نیشخند 
آخی ... یادش به خیر 
کلی وسایل برقی و خراب میکردم که بدونم میتونم چیزی از خودم اخترع کنم یا نه 
دوشاخه برق و وصل میکردم به تلفن و کل دل و روده واکمن و میریختم بیرون 
ولی کلا هیچی به هیچی ناراحت 
همه استعدادها و فکر ها و ایده هام با گذر زمان خاک خورد و از بین رفت 

الانم مامانم همیشه میگه ، میگه من نسبت به تو خیلی ظلم کردم ولی خب از ما که گذشت :)
من نمیخوام بچه من همچین حسی و داشته باشه 
نمیخوام فکر کنه که من واسش کم گذاشتم 
راستش شوهرم سیامک هم مثل اکثر  دوستای گلم  عقیده داره که بچه باید بچه گی کنه ، باید بازی کنه 
باید بگرده و تفریح کنه که البته من مخالف اینا نیستم به هیچ وجه ولی در کنار اینا دوس دارم  تمام آموزش هارو هم ببینه 
دوس دارم استعداداش و کشف کنم و پرورششون بدم تا بعدا مثل من و مامانم پشیمون نشه 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان تینا و رایان
27 شهریور 92 15:20
سلام گلم..ممنون از پستی که گذاشتی
عزیز دلم شما هم داشتی بازی می کردی ...بچگی میکردی ..این کارها خوشحالت می کرد..همه ما در بچگی از این کارها میکردیم..خیلی از مادرها اجازه نمیدن بچه هاشون دل و روده وسایل برقی رو بریزه بیرون ولی شما این اجازه رو داشتی..اینم یه نوع کشف استعداده..ارضا کنجکاوی بچه گونه به 100تا کارگاه پرورش خلاقیت میگه زکی!برخلاف اونچه که شما تصورمیکنید من اصلا این حس خاک خوردن استعدادها رو از خوندن این متن نداشتم..برعکس شما بدون اینکه خودتون بدونید دنیایی از علم و اندوخته در بچگی بودید..من در بچگی جرات دست زدن به یه جوجه ماشینی رو نداشتم هنوزم از پرندگان و حیوانات میترسم...تینا هم فوبیای حشرات داره نصف شب باباشو بیدار میکنه که مورچه بکشه چون میترسه از همشون..همسر من مثل شما به وسایل الکترونیکی علاقه داشت در 8 سالگی یه پنکه ساخت..کسی هم لی لی به لالاش نزاشت.مامانش میگه ساعتها واسه خودش تیرو تخته به هم میکوبید و یه چیزی می ساخت..نتیجه اش این شده الان ما هیچ وسیله ای برای تعمیر بیرون نمیدیم..همسرم همیشه بلده همه چیز رو درست کنه...نه کلاس رفته و نه دوره دیده...همش به خاطر آزمون و خطاهای بچگی به دست اومده که به نظرم دستاورد ارزشمندیه..من نمیگم استعدادهای بچه رو کور کنیم ولی اینکه تا چشم باز کرد باهاش جدول ضرب و بن بن بن کار کار کنیم و اتظارداشته باشیم بچه نابغه بشه خیال خامی بیش نیست..بگذاریم بچه خودش بزرگ شه و استعدادهاش بروز کنه مثل شما که یه پا جانورشناس بودید و نقاش و کلی هم مهندسی می کردید امیدوارم نی نی شما با مادری که ازالان باش مهمه بچه اش چطور پرورش پیدا کنه روزهای طلایی رو داشته باشه ..من قبل هم تو یه پستی گفتم بهترین کارگاه خلاقیت و پرورش استعداد خونه خودمون و وسایل خونه است به اضافه یه مادر آسان گیر در امر تمیزکاری و نظافت

راس میگی
به این نکته هایی که گفتی تاحالا دقت نکرده بودم ، به اون آزادی بازی که داشتم
همیشه همینه ، دیده ما آدما فقط جایی رو میبینه که میخوایم ببینه
خوبه بعضی وقتا یه تکونی بهمون بدن
ممنون ازین خونه تکونی که واسم کردی
مامان تینا و رایان
27 شهریور 92 15:23
راستی عزیزم اسم پسرم رایان است رادین نیست


اصلاح کردم
اسماءღمامانه فسقلღ
28 شهریور 92 15:48
عجب رهایی بودی شما الحق که اسمت بهت میاد ناجور رها بدی کلا
آخه به من بگو چجوری سوسک میگرفتی؟؟؟؟اووووووووووووووووف
وای تابلو درست میکرده باهشون آخه لذت هم میبردی ازشون؟
وای سه ماهگی دندون داشته این دختر
وای از نابغه یه چیزی اونورتر بودی شما عزیزدردونه
ایشالله همیشه تنت سالم باشه گلم



میبینی ی ی ... از بچه گی کلا عجیب بودم خدا به داد بچه ام برسه

مامان فرنيا
31 شهریور 92 14:47
عجب بچه اي بوديها انموقع اگه از مادرت ميپرسيدن حتما ميگفته خيلي شيطونه همه چيزو خراب ميكنه اما حالا شما نتيجه ميگيري كه خيلي با استعداد بودي
اشكال نداره بگذار ني ني شما كنار شما بزرگ بشه هركاري هم از دستت برمياد واسش انجام بده اما بدون اينقدر دنيا عوض ميشه و پيشرفت ميكنه كه وقتي بچه ات اندازه خودت بشه حس كنه چه كارهايي كه ميتونستي واسش بكني و انجام ندادي


اینم راس گفتی
با این اوصاف باید یگم ایشا.. بچه ام مثل من نشه که مامانش بیچاره میشه
مامان سهند و سپهر
1 مهر 92 8:28
چه رهاي باحالي


افسانه مامان هیچکس!
8 بهمن 92 12:24
وای رها جون اینقدر خندیدم اشکم در اومد خیلی جالب مینویسی.مشخصه که تو نویسندگی استعداد داری
رها
پاسخ
آخی یادش به خیر چه بچه گی بود آره دوست گلم نویسندگیم بدک نیس وقت کردی یه مرور تو گذشته ام داشته باش حوصلت سر جاش میاد - البته شاید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد