من و تو

گاهی به نگاهت نگاه كن

1392/6/24 10:15
نویسنده : رها
579 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی من ، خوشگل من ، تا چند روز پیش داشتم فک میکردم اگه بیای من چی کار باید بکنم ، اصلا اومدنت تو این شرایط خوبه یا بد 
وقتی فکر میکردم ، یه لحظه به خدا میگفتم خدایا کاش بچه این ماه بیاد و هی منتظر بودم
اما بعدش از طرز فکر و نوع خواسته ام پشیمون شدم و گفتم خدایا
خودت همیشه صلاح زندگیه من و خواستی و من تسلیمم به اراده تو
هر چی خودت صلاح میدونی همون باشه  

امروزم داشتم یه متنی و میخوندم از طرز فکرش خوشم اومد ، واست مینویسم که بعدا موقعی که بزرگ شدی  بخونی و بهش عمل کنی ، من که خیلی به این نوشته ها معتقد هستم و سعی میکنم خودمم اینجوری باشم 

_______________________________________________________________________

انیشتین می‌گفت؛ آنچه در مغزتان می‌گذرد، جهان‌تان را می‌آفریند.

استفان كاوی (از سرشناس‌ترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است كه می‌گوید: اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه كنید؛ اما اگر دل‌تان می‌خواهد قدم‌های كوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد كنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض كنید.

او حرف‌هایش را با یك مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌كند: "صبح یك روز تعطیل در نیویورك سوار اتوبوس شدم. تقریباً یك سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و در مجموع فضایی سرشار از آرامش و سكوتی دلپذیر بر قرار بود تا این كه مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر كرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌كردند. یكی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌كرد و یكی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌كشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها كه دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افكار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازكردم كه؛ آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟ مرد كه انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، كمی خودش را روی صندلی جابجا كرد و گفت؛ بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی بر می‌گردیم كه همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است.. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم كه خودم باید چه كار كنم و ..... و بغضش تركید و اشكش سرازیر شد".

استفان كاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد؛ صادقانه بگویید آیا اكنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد كه نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ و خودش ادامه می‌دهد كه؛ راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا كمكی از دست من ساخته است؟ و .....

اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم كه این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم كه هر كمكی از دستم ساخته است انجام بدهم.

حقیقت این است كه به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض می‌شود. كلید یا راه حل هر مسئله‌ای این است كه به شیشه‌های عینكی كه به چشم داریم بنگریم؛ شاید هر از گاه لازم باشد كه رنگ آنها را عوض كنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر كنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلكه تعبیر و تفسیر ما از آن است.

_______________________________________________________________________

یه لحظه باز رفتم تو رویا ، رویای بزرگ شدنت ، اینکه نشستی اینارو میخونی و به این فکر میکنی که من الان که دارم این و مینویسم چه حالی دارم
واااااااای نمیتونی تصور کنی که چه قدر مشتاقم بغلت کنم و بوت و احساس کنم و ببوسمت
عاشقانه دوست دارم   _ دخترم / پسرم   _ 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

تنها
24 شهریور 92 11:42
واقعا زیبا بود و جای تامل داشت . دلم برات تنگ شده بودا .


منم عزیزم دلم تنگ شده واست
کارن
24 شهریور 92 14:08
وااااااااااای خوش به حال بچه ات با این مامان نازی که داره واقعا بهت تبریک میگم خیلی ماهی اینو از نوشته هات میشه فهمید


وااااای فداات
کلی هندونه زیر بغلم جادادی ، حالم سر جاش اومد
مرسی
تنها
24 شهریور 92 15:39


مامان فرنيا
25 شهریور 92 10:57
نوشته هاتون هم جالبه هم طنزي كه بعضي جاها بكار ميبريد نوشته هاتون را جذاب ميكنه


مرســـــــــی
مامان فرنيا
25 شهریور 92 10:57
ماماني خوبي هستي ايشالله زود زود ني ني ات را بغل كني


مرسی ازت دوست خوبم
اسماءღمامانه فسقلღ
25 شهریور 92 23:44
قشنگ بود عزیزه دلم


کارن
26 شهریور 92 13:17
سلام رها جون بالاخره به ارزوم رسیدمو پرستاری قبول شدم البته ازاد این خبرو به تو دادم چون روزی که سراسری قبول نشدم تو تنها کسی بودی که دلدلریم دادی و سرزنشم نکردی مرسی


خیلی خوشحالم کردی
واااااااای عاالیه دوست من ، باعث افتخاری عزیزم
مامان تینا و رایان
26 شهریور 92 21:13
سلام عزیزم ممنون که بهم سر زدی
در مورد سوال اولتون در خصوص ساخت اسباب بازی پر سرو صدا من تو بازی با بچه هام
تنها چیزی که برام مهمه شاد بودن بچه هاست به بار آموزشی مطلب یا بازی فکر نمی کنم بگذاریم بچه هامون از کودکی هاشون لذت ببرن
در مورد سوال دومتون مطلب دیگری تحت عنوان "مادر دیگری باید بود 2" در پستی جداگانه نوشتم چون جوابم به سوالتون طولانی بود ..پست مخصوص شما نوشته شده فرصت داشتید بخونید
http://tinaryan.niniweblog.com/post213.php


عاالی و کاملا قانع کننده
خیلی ممنون مامان با حوصله

مامان آيسو وآيسا
27 شهریور 92 0:32
سلام عزيزم منم لينكت كردم وبت خيلي قشنگگگگههههههه


مرسی ی ، خوشحالم میکنی
مامان تینا و رایان
27 شهریور 92 11:25
رهای عزیزم مادر دیگری باید بود (3) رو هم حتما بخون بخصوص ادامه مطلب رو
باز هم تاکید می کنم شما مادر فرزند خودتون هستید هر شیوه ای که انتخاب کنید برای تربیت فرزندتون بهترین شیوه است این فقط نظرمنه یه مادر از نوع مادر دوبل
http://tinaryan.niniweblog.com/post214.php

دوبل و خوب اومدی
اما کلا خیلی خوبه که راجع به تربیت بچه ها انقد مطالعه میکنی
دوس دارم این و
عاطفه مامان الای
7 مهر 92 14:02
کاملا موافقم با این پست


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد