گاهی به نگاهت نگاه كن
کوچولوی من ، خوشگل من ، تا چند روز پیش داشتم فک میکردم اگه بیای من چی کار باید بکنم ، اصلا اومدنت تو این شرایط خوبه یا بد
وقتی فکر میکردم ، یه لحظه به خدا میگفتم خدایا کاش بچه این ماه بیاد و هی منتظر بودم
اما بعدش از طرز فکر و نوع خواسته ام پشیمون شدم و گفتم خدایا
خودت همیشه صلاح زندگیه من و خواستی و من تسلیمم به اراده تو
هر چی خودت صلاح میدونی همون باشه
امروزم داشتم یه متنی و میخوندم از طرز فکرش خوشم اومد ، واست مینویسم که بعدا موقعی که بزرگ شدی بخونی و بهش عمل کنی ، من که خیلی به این نوشته ها معتقد هستم و سعی میکنم خودمم اینجوری باشم
_______________________________________________________________________
انیشتین میگفت؛ آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفریند.
استفان كاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است كه میگوید: اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه كنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای كوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگیتان ایجاد كنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض كنید.
او حرفهایش را با یك مثال خوب و واقعی، ملموستر میكند: "صبح یك روز تعطیل در نیویورك سوار اتوبوس شدم. تقریباً یك سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و در مجموع فضایی سرشار از آرامش و سكوتی دلپذیر بر قرار بود تا این كه مرد میانسالی با بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر كرد. بچههایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب میكردند. یكی از بچهها با صدای بلند گریه میكرد و یكی دیگر روزنامه را از دست این و آن میكشید و خلاصه اعصاب همهمان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها كه دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمیآورد و غرق در افكار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازكردم كه؛ آقای محترم! بچههایتان واقعاً دارند همه را آزار میدهند. شما نمیخواهید جلویشان را بگیرید؟ مرد كه انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد میافتد، كمی خودش را روی صندلی جابجا كرد و گفت؛ بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی بر میگردیم كه همسرم، مادر همین بچهها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است.. من واقعاً گیجم و نمیدانم باید به این بچهها چه بگویم. نمیدانم كه خودم باید چه كار كنم و ..... و بغضش تركید و اشكش سرازیر شد".
استفان كاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره میپرسد؛ صادقانه بگویید آیا اكنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمیبینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد كه نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ و خودش ادامه میدهد كه؛ راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم واقعاً مرا ببخشید. نمیدانستم. آیا كمكی از دست من ساخته است؟ و .....
اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم كه این مرد چطور میتواند تا این اندازه بیملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب میخواستم كه هر كمكی از دستم ساخته است انجام بدهم.
حقیقت این است كه به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض میشود. كلید یا راه حل هر مسئلهای این است كه به شیشههای عینكی كه به چشم داریم بنگریم؛ شاید هر از گاه لازم باشد كه رنگ آنها را عوض كنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازهای ببینیم و تفسیر كنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلكه تعبیر و تفسیر ما از آن است.
_______________________________________________________________________
یه لحظه باز رفتم تو رویا ، رویای بزرگ شدنت ، اینکه نشستی اینارو میخونی و به این فکر میکنی که من الان که دارم این و مینویسم چه حالی دارم
واااااااای نمیتونی تصور کنی که چه قدر مشتاقم بغلت کنم و بوت و احساس کنم و ببوسمت
عاشقانه دوست دارم _ دخترم / پسرم _