خرابکاری مامانی 2
واااااااااااااای وااااااااااااااااای
میدونی چی کار کردم
مامانی دیروز با بابای سیام ( بابابزرگت ) داشتیم میرفتیم بیرون
رفتم دیدم پشت ماشین نشسته و من علارقم میلم مجبور شدم جلو بشینم
وقتی رسیدیم به مقصد هر دو با هم در ماشین و باز کردیم تا پیاده شیم
و من همین که پیاده شدم در و بستم و رفتم اونور
دیدم باباش هی صدام میکنه و من رفتم ببینم چی میگه
دیدم با لکنت میگه درو باز کن ... در و باز کن
منم میگم : آخه بابا جون در که بازه ، در چی و باز کنم
میگه دستم ... دستم
منم میگم دستت چی
میگه در و باز کن
بعد تا من ببینم چی میگه
بابا سیام اومد و گفت رهــــــــــــــــــــــا در جلو و باز کن دست بابا مونده لاش
آخه یکی نیس بگه پدر من میخوای پیاده شی چرا دستت و میذاری لای در جلویی ؟
کمک میخوای بگو من بیام
آخه کی اینجوری از ماشین پیاده میشه
واااااااااااااای من و میگی کلی قربون صدقه اش رفتم و ابراز شرمندگی کردم و دستش و ماساژ دادم و حالا خدارو شکر هیچی نشد
ووووووووو
دیشب خواب دیدم
از یه گردنبندی خوشم اومده با طرح یه فرشته که موهاش خیلی بلند بود و ریش ریش ریخته رو صورت و پشتش و یه زنجیر ظریف هم داشت
اومدم تعبیرش کردم : دیدم خیره ، یه تعهد ... یا از لحاظ مالی هم خوبه
به هر حال امیدوارم هر چی که هست به صلاح باشه