من و حشرات خونگی :(
عاشق پنج شنبه و جمعه هستم
بعد از یه هفته کار و خستگی انقد کیف میکنم میرم خونه خودمون
آروم و ساکت
تا صب میشینیم با سیامک فیلم میبینیم و چیپس و پفک میخوریم
البته بیشتر موقع ها من تو آشپزخونه ام و صدای بابایی در میاد که چرا نمیرم پیشش بشینم و انقد میگه که منم میرم کنارش و یا با هم پای نت و تی وی میشینیم یا اینکه در حال خوردنیم
اکثرا سعی میکنم شبای پنج شنبه واسه صبونه فردا عدسی درست کنم که بابایی صب نره نون بگیره ، آخه دلم نمیاد روز تعطیلی اذیت شه و بره بیرون
یا وقتی سیام نمیذاره عدسی درس کنم صبا واسش پنکیک درس میکنم و وااااااای همه رو با سه شماره میخوره ماشا...
راستی دو سریه تو آشپزخونه یه دونه سوسک میبینم
من متنفرم م م از سوسک
قراره این دفعه دارو بگیریم ببینیم چی میشه تا تعدادشون زیاد نشده و مثل ما هوس نی نی نکردن باید نسلشون و منقرض کنیم
اون هفته قبلی هم که رفتیم خونه ، میخواستم واسه بابایی کیک بپزم که دیدم تو لوبیاام پشه افتاده
نامردااااا نامردی هم نکردن تا تونستن نی نی پشه آوردن و منم جای اینکه واسه بابایی کیک بپزم مجبور شدم با جارو برقی و آب و طی بیافتم تو جونه اونا و با تموم چندشیم بکشمشون و خدارو شکر هیچی ازشون باقی نموند و حیف اون همه لوبیاهایی که ریختم دور
__ البته فرقی هم نمیکرد ، من که بلد نبودم باهاشون غذا بپزم __ پس اگه میموند هم تاریخ مصرفش میگذشت و خراب میشد اینم گفتم که به خودم دلداری داده باشم
اصلا میدونی چیه مامانی
انقد این وسایلا یه جا راکد میمونن که همه میپوسن و من مجبورم همه چی و تو یخچال نگه دارم
دیگه یخچالم واسه یه شیشه آب کوچولو هم جا نداره انقد که ازین خوردو خوراکا گذاشتم اون تو
اولا فک میکردم من بلد نیستم این جور چیزارو _ لپه و برنج و نخود و عدس و لوبیا _ و نگه دارم و هی از همه میپرسیدم ولی الان به این نتیجه رسیدم که چون خونمون راکد یه جا میمونه و کسی نیست که یه تکونی به این لوازم بده اینجوری پشه ها میرن و جا خش میکنن و منم مجبورم همه رو بریزم بیرون
اون از برنجا که دادم به مامانم که واسم نگهشون داره اینم از این یکیااا
چند وقتیه دیگه واسه خونه زیاد خرید نمیکنیم ، مگه اینکه یه مهمونی با خودمون ببریم خونه و یا خودمون بخوایم مهمونی بریم خونمون
:( با این همه توصیفــــــــ نی نی کوچولوی من ، بعضی وقتا فک میکنم اگه تو بیای من چی کار باید بکنم
البته ... خب معلومه
اون موقع دیگه به خاطر تو گل خوشگلم دیگه نمیرم سر کار و 24 ساعت فقط به تو میرسم عزیزکم
ولی کاشکی ... این راه جدید باز شه و یکم مسیر راه ما نزدیکتر شه و منم ازین دوری و هفته ای یه بار رفتن به خونمون راحت بشم _ البته زیاد نیستاااا نیم ساعته راهش ولی با ماشینه خودمون نه با اتوبوسی که من باید برم ، با اتوبوس 2 ساعته هم نمیرسم و تا برسم ساعت میشه 10 و دوباره صب باید بیام اینجا
واقعا نمیارزه به خستگیش :( والـــا
ولی ... خیلی واسم سخته این جوری زندگی کردن مامانی
هیچی هم که نمیتونم به بابایی بگم ... چون چاره دیگه ای نداریم و اگه بخوام حرفی بزنم بابایی میگه میخوای اونجارو اجاره بدیم و بیایم اینجا و منم این و دوس ندارم
دلم نمیخواد کسی بره و خونمون و کثیف کنه
آخه مامانی من خونمون و خیلی دوس دارم
______
من دیگه میرم عزیزم - دیر وقته و شدید داره بارون میاد ، باید حساب کتابام و راست و ریست کنم و برم خونه
توام ازون دنیا واسه مامانی که تو این دنیاس دعا کن که زودیه زود کاراشون راست و ریست شه تا واسه اومدن تو دیگه نگران این چیزا نباشم عزیزم :*