من و تو

قصه های شب بیداریای من

1392/9/6 17:54
نویسنده : رها
244 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب بهونه گیریای الکیه من و همسری شروع شد و نتیجه این شد که آخر شب موقع خواب همدیگه و بوسیدیم و یه شب بخیر گفتیم و ناراحت ناراحت  ( البته از طرف من )  ولی بغل بغل خوابیدیم 
منم وقتایی که ناراحت میشم کلا شب بدخواب میشم و نتیجه اینکه :... 
اینجا و یادتون باشه تا بگم 
__________________________________

دیشب خونه قدیمیه مادر شوهری بودیم و اونجااام اتاقش ساعت نداشت و منم گوشیم تو جیب کیفم و تنها ساعتی که دم دست بود موبایل همسری بود که اونم اون ور سرش داشت استراحت میکرد

اصولا از وقتی ازدواج کردم برعکس همه زن و شوهرا همسریم صب من و بیدار میکنه و با کلی التماس که پاشو دیر شد و نمیخوام یه چیزی بهت بگن و چرا بیدار نمیشی و کلی ازین حرفا از خواب بیدارم میکنه

_________________________________


و اما مساله دیشب

من کلی بدخواب شده بودم و هر نیم ساعت یه بار بیدار میشدم و دنبال ساعت میگشتم که کی صب میشه و ساعتی هم نبود  که من ببینم و خیالم راحت شه هیپنوتیزم واسه همین  مجبور شدم ...سیامک و بیدار کنم 
سیام ... سیام ...استرس
چی شده رها

هیچی عزیزم ساعت چنده

ای بابا ... رها زنگ گذاشتم بیدارت میکنم ، بخواب و خودشخواب  خوابید 

بعد منم سرم گذاشتم رو بالشت و مثلا خوابیدم 
دوباره یه نیم ساعت یا نمیدونم یه ساعت بعد 

سیام ... سیام استرس

چیه رهاااااااعصبانی

هیچی به خدا ، ساعت و میخوام بدونم خجالت

رها بخواااااااااب گفتم بیدارت میکنم و خواب

و دوباره بعد از نیم ساعت وول خوردن بازم 

سیام ... سیام استرس

چیه رهاااااااااااااا -  چرا نمیذاری بخوابم عصبانی

هیچی ، چرا ناراحت میشی ساعت و میخوام بگو دیگه زبان

 

و ... همسری با کلی زحمت یه تکون به خودش داد و موبایلش و برداشت و 
ساعت 7:40 صبحه بخواب حالاااااااااااااااااااا

و من خوابیدم خوابخوابخواب

صبح ساعت سیامک زنگ خورد و حالا ا ... من خواب بودم 
رها ، پاشو ، رهاااااااا پاشو 
رها جان بلند شو 

و بعد ... کلافه رهااااااااا از دیشب هی ساعت و از من میپرسی و بعد الان که باید بیدار شی میخوابی 
اصلا من دیگه بیدارت نمیکنم عصبانیچرا دیشب نذاشتی من راحت بخوابم و هر دقیقه بیدارم میکردی و الانم بیدار نمیشی 
رهااااااااااااااااا

و من تعجب
چرا اینجوری بیدارم میکنی ، اصلا این رفتارت با من درست نیست و نتیجه این شد که من ناراحت تر از دیشب قیافه گرفتم واسش و بیدار شدم 

ته دلمم یه حرصی داشتم انگار که میخواستم فقط حرصم و سرش خالی کنم و  متقابلا اون هم همین حسس و نسبت به من داشت 

تو همون اتاق پشتم و کردم به سیامک و شروع کردم به پوشیدن لباس و سیامک هم مثل من پشتش و کرد به من و اونم شروع کرد به لباس پوشیدن 

ته دلم کلی داشتم حرص میخوردم و زیر لبی یه چیزایی هم میگفتم که نتونستم تحمل کنم و محکم دستم و بردم عقب که یه ضربه ای چیزی بزنم بهش دلم خنک شه که دلقک

یهو همزمان با ضربه من درست هم قرینه ، یه ضربه به دست من خورد و نتیجه این شد که خنده هر دو با هم خندیدیم و آشتی کردیم 

ولی میدونین چیه 
خوشم میاد همسرمم مثل من همه حسساش یکیه نیشخند

_________________________________________________________

این و گفتم یه خاطره دیگه یادم افتاد
یه بار که میخواستیم بریم شمال
همسری از صب تا ساعت 3 شب  بدون وقفه رانندگی میکرد و وقتی رسیدیم به مقصد و ساکن شدیم
بهم گفت رها خوابم میاد و سرش و گذاشت رو بالشت و خوابید

ماااااام تازه ازدواج کرده بودیم من هنوز یکم رودرواسی داشتم باهاش و ولی ازینکه همونجوری خوابید یکم یه جوریم شد و میدونستم تا صب اونجوری نمیتونم بخوابم
واسه همین
دستم و زدم رو شونش و بیدارش کردم

سیام ... سیام ... سیام
طفلی سیامک از ترسش یهو بیدار شد و گفت چی شده رها
منم خداییش اون لحظه خجالت کشیدم و هول شدم ولی به رو خودم نیاوردم و گفتم
هیچی ... بوسم نکردی خوابیدی
بوسم کن بخوابم خندهخنده 

 

هنوزم که هنوزه این جریان و سیامک همه جا تعریف میکنه و من خجالت میکشم 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان ستاره
6 آذر 92 23:34
خیلی باحالی رها ولی چقدر تفاهم داریم . منم بعضی موقع که شوهرم خیلی خسته باشه و بخواد بخوابه ویادش نباشه بوسم کنه ( مثلا تو آشپز خونه باشم ) و اون بره بخوابه یه دفعه می رم صداش می کنم اونم یهو می پره می گه چی شده منم می گم اول بوسم کن بعد بخواب باورت می شه اگه شب بوسم نکنه خوابم نمی بره ... حتی موقعی که می خوایم از خونه بریم بیرون قبلش پشت در همدیگه رو بوس می کنیم ... بعد یه بار یادمون رفت اینقدر که عجله داشتیم منم تو راه پله یادم اومد یه دفعه دستمو گذاشتم رو لبش بعد گذاشتم رو لب خودم بو س کردم آقام اینقدر خندید گفت الان یکی ببینه می گه اینا چی دارن می کنن .موقع هایی که از سر کار هم میاد همدیگه رو بوس می کنیم و موقعی هم که می خواد بره سر کار بازم بوس بوسی داریم ... و اینقدر که این کارو کردیم بعضی موقع وقتی خونه مامانم یا مادر شوهرم هستم وقتی آقام میاد با هاش دست میدم اشتباهی می خوام ببوسمش بعد اون خنده اش می گیره می گه خودتو کنترل کن. ... انشاالله همیشه خوشبخت و شاد باشی عزیزم ...
رها
پاسخ
عاطفه جون ماام ایجوریم منم همه اینایی که گفتی و با همسریم دارم ولی ما یکم بی حیا تریم و مراعات هیچی و نمیکنیم یعنی وقتی من و میرسونه سر کار باید تو همون ماشین بوسم کنه و پیش مادر شوهری و مامان و بابای خودم هم از سر و کول هم بالا میریم شبا هم که نگو یه بار همسری خسته بود شب خوابید و بغلمم نکرد فردا صبحش یه بلایی سرش آوردم با غر زدنام و گریه هام که دیگه الان هیچ وقت ازین کارا نمیکنه
شادی
6 آذر 92 23:50
سﻻم رها جون. ممنون که به ما سر میزنی عزیزم و ببخش که من نمی تونم زود به زود بیام پیشت . چون خیلی گرفتارم. هر وقت بیام وب حتما به همه دوستان سر میزنم. برای تو و آقا سیامک آرزوی خوشبخای دارم.
رها
پاسخ
مرسی شادی جون ، قربونت بشم من خوشحالم کردی
مامان سهند و سپهر
7 آذر 92 8:59
از دست تو شیطون
رها
پاسخ
ندا
7 آذر 92 12:05
سلام رها جون عزيزم اگه برات زحمتي نميشه ميتوني برام از مادره بپرسي ببيني واقعا بچه ها را به كسي ميدند. اگه ميشه شماره تلفنش را ازش بگير كه با خودشون صحبت كنيم . ممنون از لطفت
رها
پاسخ
عزیزم گفتم به مادر شوهرم گفت باید برم اونجا - اونم تا یه مرصیه یا عذاداری طول میکشه ولی من خودم هی تن تن بهش میگم سعی میکنم شمارش و پیدا کنم و بهت بدم
مامان تینا و رایان
7 آذر 92 15:05
امان از دست شما زوجهای جوون، حالا برسین به سن ما با دو تا بچه ببینم هنوزم همینجوری حال و حوصله دارین-خخخخخخ
رها
پاسخ
چی بگم والاااااا
مامان آیسو وآیسا
7 آذر 92 17:28
ای رهای... شیطووووونبازم نیشم باز شد نوشته اتو خوندم...
رها
پاسخ
فدای تو بشم من عزیزم
سولماز
9 آذر 92 0:39
وای رها مردم از خنده پس شما هم اینجوری هستین من فکر کردم فقط ما این مراحلو داریم تازه صبحها که عجله داره جلوی آسانسور مراسم ماچ و بوسه راه میندازیم تا آسانسور برسه بالا
رها
پاسخ
جالب بود سولماز کلی ذوق کردم از حرفت خوبه که تنها نیستم
مامان گلی
9 آذر 92 9:07
سلام عزیزم ممنون که به وبم سر زدین.بیشتر نوشته هاتونو خوندم.چقدر روان مینویسید.خوشم اومد.ایشالاه خدا هر وقت مقدر کنه بهتون یه نی نی سالم بده.ماشالاه خیلی هم مهربونید.از تو نوشته هاتون مشخصه. خاطره جالبی بود.دنیای زن و شوهرها خیلی عجیبه.خصوصا این جریانه آخری.
رها
پاسخ
سلام ممنون که شمام بهم سر زدین خیلی خوشحال شدم
مامان فرنيا
9 آذر 92 11:36
ايشالله هميشه سلامت و شاد باشيد اينقدر هم اين طفلي را اذيت نكن
رها
پاسخ
مرسی ، چشم عزیزم ، فدااااااااات
مائده
10 آذر 92 12:13
ایشالله خدا این ماچو بوسه هارو زیاد کنه
رها
پاسخ
آیدا
13 آذر 92 16:57
وای که چقدر لذت بردم از این شیطنت ها تون.منم از این بلا های زیاد سر همسری میارمکیف کردم.ایشاالله همیشه شاد و خوشبخت و عاشق باشید
رها
پاسخ
عزیزم آره واسه منم این مردم آزاریا کیف میده و ممنون از دعای قشنگت
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد