من و تو

منتظر نی نی

1392/5/5 14:03
نویسنده : رها
409 بازدید
اشتراک گذاری

 گل مامان 
امروز اومدم تا کلی ماجرا واست تعریف کنم

پنجشنبه حالم یکم خوب نبود
یه جورایی هم استرس داشتم ، فک میکردم شاید تو تودلم باشی که حالم اینجوریه
واسه همین به بابایی اس زدم که ظهری که میاد دنبالم با هم بریم حلال احمر و آزمایش خون بدیم ،  

رفتم پایین و دیدم بابایی واسم یه دسته گل خوشگل گرفته و اومده دنبالم ، بعد با استرس و شادی زیاد ، یه ریز از تو میگه و چشاش میخنده
زودی رسیدیم آزمایشگاه و از من خون گرفتن
اون لحظه 
سیام هی به مرده میگه : آقا کی جواب و میدین ، آقا نمیشه الان بگین ، آقا بیایم جواب و بگیریم ، آقا نمیشه زود جواب بدین ، آقا ... آقا ...
دیگه انقد آقا آقا کرد که مرده گفت ما معمولا حضوری جواب و میدیم ولی شما زنگ بزنین من بهتون بگم

خلاصــــــــــــــــــــــــــــــه ازونجا که  اومدیم بیرون ،  قرار شد بریم خونه مامان من تا گلارو بذاریم  اونجا تا دم دست خراب نشه
همین که رسیدیم خونه
سیامک : وااای مامان ایشا... عصر خبرای خوب میدیم بهتون
مامان : چه خبری پسرم
سیامک : رها میخواد مامان شه خجالت
بعدشم که هیچی دیگه مامان و سیامک با کلی ابراز احساسات همدیگرو بغل کردن و من و نگاه کردن و ...

منم طبق معمول چپ چپ به بابایی نگاه کردم و گفتم : زشتــــــــــــه چرا میگی
اونم طبق معمول میگه : خب مامانته باید بدونه

به هر حال گل هارو گذاشتیم خونه و رفتیم خونه مامان سیامک
مریم و مامان اونجا بودن و منتظر نشسته بودن تا ما برسیم و با هم ناهار بخوریم :)
سیامک : رها فدات شم ، تو نمیخواد لیوان بیاری ، خودم میارم
رها این کارو نکن ، ضرر داره واست
رها اون کارو نکن خوب نیست واست
رها زیاد بخور ، واسه بچه خوبه

سیامک خوشمزه    من خجالت    مامان سیامک آخ     مریم  منتظر 

مریم میگفت داداش بسته دیگه هنوز هیچی معلوم نیس که ، آخه این چه وضعیه ، ندید بدید منتظر
سیامکم میگفت که دوس دارم به مامان نی نی م برسم ، اصلا دوس دارم باهاش حرف هم بزنم ( وقتی این و میگفت دستشو گذاشت رو شکم من و میخواست سرش و بذاره رو شکمم که من نذاشتم خجالت )

هیچی دیگه  با کلی زحمت بعد سیامک و فرستادیم بیرون تا واسه شب که مهمون داشتیم خرید کنه

منم منتظر بودم تا ساعت بگذره و زنگ بزنم به اون آقاهه ببینم چه خبره ابرو
پنج دقیقه مونده بود به شیش که زنگ زدم و اوم آقا گفت که جواب منفیه و تو نیستی ناراحتزبان
منم موندم چه جوری این و به سیام بگم استرسمجبور شدم اس ام اس بدم و هیچی دیگه فقط با یه جواب باشه از سیام منتظر شدم تا بیاد خونه .
عزیزم
دیدی بادکنک بادش و میگیرن چه شکلی میشه نیشخند سیامک هم اون شکلی شده بود 
نه حرف میزد ، نه میخندید نه چیزی
منم هی لپش و میکشیدم و میگفتم که بابا جون هنوز سه روزه که ما از خدا نی نی خواستیم ، چه خبره که اینجوری میکنی
اونم میگفت من میترسم مشکل از من باشه تعجب منم میخندیدم و میگفتم بعــــــــــــــــله 

البته باید بگم که همش تقصیره من بود که این همه عجله کردم و  یکم باید با سیاست رفتار میکردم که نکردم
جونم واست بگه که ... هیچی دیگه کلی با سیامک حرف زدم تا حالش خوب شد و زندگیمون باز عادی شد
حالا باید صبر کنیم تا خدا تو رو به ما بده
ولی
من همیشه شاکر خدا هستم و ممنونم ازش به خاطر همه روزای خوبی که دارم
این دو روز و با اینکه تو نبودی ولی خیلی دوس داشتم چون واقعا احساس کردم که چه قدر خوشبختم

ممنونم ازت خدا جونم ، خیلی ممنونم ماچ 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله پارمیدا
5 مرداد 92 22:29
قدر، باران رحمتی است که در جویبارِ هر فرد و هر جمع، به اندازه او جاری می‏شود خدایا! در شب قدر هر چه خیر نصیب اولیائت می کنی نصیب ما نیز بگردان . . . آمینپیش ما هم بیایین¤¤¤¤¤¤¤¤¤------------------¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ -------¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤----------------------¤¤¤-¤¤¤-----------------------------¤¤¤ __¤¤¤¤¤--------------سلامی به لطافت عشق--------------------¤¤¤ _ ¤¤¤-----------پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است---------- ¤¤¤ ¤¤¤---------------------------------------------------------------------------¤¤¤ ¤¤¤--به نام دوست که زندگی و زیبایی لایق اوست----------------- ¤¤¤ ¤¤¤------بی شک مرگ پایان کبوتر نیست----------------------------- ¤¤¤ ¤¤¤----------در اوج نیاز و بی نیازی هیچگاه خدا رو از یاد مبر--------¤¤¤ ¤¤¤--او در همه لحظه ها در کنار توست کافیست صدایش بزنی--¤¤¤ _¤¤¤-------------اوست که به هر چیزی حس بودن می بخشد---¤¤¤ __¤¤¤------------------اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ --------¤¤¤ ____¤¤¤-------------------سکوتم سرشار ز فریاد است--------¤¤¤ ______¤¤¤------------------سرشار ز شکر و سپاس-------¤¤¤ _________¤¤¤------به کلبه تنهای هام سر بزن-------¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤-----لبت خندون، دلت شاد---¤¤¤¤ _____________¤¤¤---------زندگی به کام------¤¤¤ ________________¤¤¤-دلت سر شار از-¤¤¤ ___________________¤¤عشق به خدا¤¤ ______________________¤¤¤¤¤¤¤ _______________________¤¤¤¤ __منتظر قدوم همیشه سبزتم__ ¤¤ ________مهرت پایدار________¤
مامان شایان و پرنیا
6 مرداد 92 17:05
امیداورم خوشبختیتون پایدار باشه عزیزم دخملیم تو فستیوال زیباترین کودک ایرانی شرکت کرده..برای دیدن عکسش لطفا به وبلاگم بیا و عکسش رو ببین ..اگه خوشت اومد بهش رای بده.مرسی
مامان ساینا
6 مرداد 92 17:26
الهههههههههههههههههی
رها جوووون طفلی همسری چقدر نی نی دوست داره
چطور تا الان طاقت آورده
عزیز دلم ایشالله هرچی خیرتونِ پیش بیاد
میگم رها جون اگه تصمیمت قطعیه از من به تو نصیحت تا میتونی بگرد و تفریح کن و خوش باش هرکار نکرده ای داری انجام بده که وقتی نی نی ناز بیاد فزصت سرخاروندن نداری
ایشالله به زودی خبرای خوب بشنویم
دوستت دارم


عزیزم من همینجوریشم تایمی واسه خودم ندارم
میگم شاید این کوچولو بیاد یکم تنوع بده به زندگیمون و دلمون و شاد کنه
ولی کلا چشم ، حق با شماست
اسماء ღ مامانه فسقل ღ
6 مرداد 92 17:28
عزیز چه بابای عجولولییییییییی
ایشالله نی نی زودی میاد...


بعله ، کلا ما همه عجولیم
خدا به داد بچه امون برسه
اسماء ღ مامانه فسقل ღ
6 مرداد 92 18:26
عزیزم من زورم به همسری نمیرسه


هوم م م
مامان ساینا
7 مرداد 92 9:44
مامان تینا و رایان
21 مرداد 92 12:58
ممنون که به من سر زدی عزیزم...بهترین نعمت داشتن یه خونواده خوب و یه همسر دلسوزه که صمیمانه مادر بچه هاشو دوست اره و بهش عشق میده..این مهمترین چیزه...برای بچه دار شدن همیشه فرصت هست...من هم 4 ماه طول کشید تا باردار بشم البته من شراطم فرق داشت بعد از ازدواج 7 سال نخواستیم که بچه دار شیم بعدش که اقدام کردم 4 ماه طول کشید...بچه دوم اما خیلی سریع و حتی غیر منتظره پا تو وجودم گذاشت...برات بهترینها رو آرزو میکنم و بدون که خوشبختی همینی هست که الان شما توصیفش کردی..ایشالا همیشه همینجوری زندگیتون پر از عشق باشه


مرسی عزیزم - حتما همینطوره
بازم ممنون که بهم سر زدی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد