من و تو

راننده وانت

1392/7/20 15:13
نویسنده : رها
414 بازدید
اشتراک گذاری

من هر وقت روز به 20 که میخواد برسه ، همیشه با خودم درگیری عاطفی پیدا میکنم پنج شنبه شب هم ازون روزایی بود که بی دلیل بخوام به سیام گیر بدم و اشک امونم نده و سیامک هم مقابل غر زدن های من بخواد من و آروم کنه و من بدتر شم پنج شنبه سیامک بیچاره هر چی میگفت بی دلیل من گریه میکردم و وقتی میگفت چرا اینجوری میکنی ، تنها دلیلی که داشتم احساس نیازی بود که بهش میکردم و ازش میخواستم که تو کل روز فقط یه رب از ساعت و واسه من وقت بذاره و باهام حرف بزنه اونشب بعد از کلی حرف زدن سیامک سریع وقتی فک کرد ساکت شدم با 3 شماره خوابش برد و بازم من حرصم اومد که چرا انقد زود میخوابه و من هنوز خوابم نمیاد ، تا صب هی پیچیدم اینور و اونور و بالاخره شب تموم شد و صب شد ، صب خیلی عصبانی تر و سیامک چون خوب خوابیده بود مهربونتر هی من میگفتم بهم کم میرسی و هی سیامک میگفت چشم ، سعی میکنم بیشتر واست وقت بذارم به هر حال صب تموم شد و من ظهرش رفتم مهمونی و شب برگشتیم خونه مادر شوهری و قرار شد بریم شاه گلی آش بخوریم ، منم کاپشن قرمز و کفش اسپورت قرمزم و زودی پوشیدم و پیش به سوی آش

__________________________
سیام رفت تو مغازه و پدر شوهری و مامان هم دنبال سیام ، منم دیدم به به یه جای خالی
 واسه پارک ماشین پیدا شد و زودی واستادم اونجا تا سیام بیاد و بگم ماشین و بیاره
 روبروی من یه ماشینی بود که راه و واسه پارک ماشینای دیگه بسته بود و یه وانتی
 با اینکه میدید من واستادم اونجا و جا گرفتم با کلی بوق و نور بالا ازون یکی ماشینه رد شد و همون لحظه من تو دلم گفتم خدایا : اینکه اینجوری داره میاد خدا به داد من برسه و ...
 واستاد جلوی من  و با ایما و اشاره به من گفت که بکشم کنار منم خیلی مودب بهش اشاره کردم که نمیشه و من منتظرم که شوهرم بیاد همون حین که من داشتم به اون مرده میگفتم یه 206 از پشت اومد و نگه داشت تو جا پارک من :(
منم همونطور مودب از اونا خواهش کردم که برن و اونام خیلی مودب تر قبول کردن و همون حین یارو وانتیه پیاده شد و به من گفت ، خانم عوض اینکه قر بدی و چشم و ابرو بندازی واسه من برو کنار من کار دارم منم گفتم منتظر شوهرم هستم و بهتره یه جای دیگه پیدا کنه اونم گفت معلومه از چشم و ابرو انداختنت ، منم عصبی شدم و گفتم مودب باش آقا ، این چه وضع حرف زدنه اونم بهم گفت برو اونور بذار رد شم ( حالا مرده سننش هم کم نبود ، حدودای 50 - 55 میشد ) منم عصبی شدم و گفتم : انقد خانم خودت و دخترت به این و اون قر دادن و چشم و ابرو انداختن که همه رو همونجوری بی حیا  میبینی
مرده عصبی تر بهم گفت تو واستا تا من از روت رد شم منم به اون 206 گفتم همونجا بمونه و اونام قبول کردن بعد همون جا رفتم سیامک و که داشت ماشین و جابجا میکرد گفتم بیاد و ببینه این مردک چی میگه سیام هم که دید من حالم خوب نیست عصبی شد و اومد سمت 206 که من گفتم اون نیست وانتیه هست و سیام هم عصبی رفت و چسبید یقه مرده رو گرفت که چی گفتی به خانم من

 

خجالت نمیکشی با یه خانم اونجوری حرف میزنی ، مرده هم که از هیکل و تیپ سیامک کم مونده بود خودش و کثیف کنه با ت ت پ ت گفت من میخواستم برم خونمون ازینجا
سیامکم گفت ازون ور میرفتی که راهت بود نه اینور که مخصوص پارکه ماشینه ، بعدشم به خانم من چی کار داری بی شخصیت مرده هم پرو پرو میگفت من با خانمت کار ندارم خانمت به من قر میده ، جلو اون و بگیر که با چشم و ابروش قر میده
سیامکم گفت : خوب میکنه خودم گفتم تو برو چشمای هیزت و کور کن
خلاصه بعد از کلی سر و صدا ، مرده الکی به سیام گفت که فقط میخواستم برم خونمون
چی کار به کار خانمت دارم و ... پایان ماجرا که هردوشون جدا شدن و منم گریه و گریه
سیامکم با اینکه عصبی بود هی من و آروم میکرد و میگفت اشکال نداره ، خاک تو سر بعضی ازین مردا که جنبه هیچی و ندارن
________________________
وقتی رسیدیم خونه :
سیام بهم گفت بعضی وقتا از اینکه جنسیتش مرده   خودش خجالت میکشه و از طرف همه مردا  ازمن معذرت خواهی کرد :(
صبح هم ازم خواست که کاپشن قرمزم و وقتی اون نیست نپوشم :(
من ناراحت شدم و اون واسم توضیح داد که عزیزم : میبینی که مردم تبریز جنبه هیچی و ندارن ، به خدا منم دوس دارم تو راحت بگردی و هر رنگی و که دوس داری بپوشی و راحت باشی ولی ... دلم نمیخواد کسی هم بهت چیزی بگه که ناراحتت کنه و من ... :(
 واقعا از اینکه جنسیتم تو ایران یه زنه خیلی ناراحتم

 کوچولوی من 
اگه دختری ازت خواهش میکنم ، انقدر قوی باشی که نذاری کسی بهت توهین کنه و منم که مادرت هستم قول میدم بفرستمت دفاع شخصی تا وقتی یه مردی بهت چیزی گفت خودت بزنی دهنش و خورد کنی 

اگه هم پسری که ازت خواهش میکنم ، خواهش میکنم انقدر حجب و حیا داشته باشی که به جنس مخالفت توهین نکنی 
 هیچ فرقی بین زن و مرد نیست ، بی دلیل به خاطر اینکه یه زن جلوت واستاده بهش توهین نکن 
به هیچ کس هیچ کس توهین نکن 
انقدر مرد باش که با شخصیت خودت مردم و شرمنده کنی 
_______________________________

اینهمه حرف زدم و از مردا گفتم ، حالا میخوام از بابات بگم که خیلی مرده 
خیلی بیشتر ازونی که تصور کنی 
من خوشحالم که بابات و دارم و از خدا میخوام اگه پسر بودی قد و هیکلت مثل بابات باشه ;)
آخه میدونی اولین اولویت من واسه انتخاب بابات همون قدش بود 

با تمام ناراحتیای دیروزم ، امروز خوشحالم به خاطر وجود همسرم 

 

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان آيسو وآيسا
21 مهر 92 13:44
مردك عوضي ..خوب شده حالشو سر جاش اوردين رها جوووون


والا
انقد اعصابم و خورد کرد که همه تنم میلرزید
یادم میافته بازم اعصابم خورد میشه
نسلشون کنده شه این مردای هیــــز به خدا
سولماز
21 مهر 92 20:16
وای عجب آدم بیشعوری بود حقش بود آقای همسری حسابی میزدش تا بمیره
ایشالا که همیشه سایه آقای همسریتون رو سرت باشه


آره باید میزدش
ولی چون پیر بود - شر میشد اگه میزد _ اما سیام یکاری کرد که یادش بمونه دیگه به خانومی توهین نکنه
مامان تینا و رایان
23 مهر 92 8:13
خانووووم کاپشن قرمزی حیا کن ..وانتی رو رها کن... خیلی خندیدم وقتی پیرمرده گفت با چشم و ابرو قر میدی ..هاهاهاهاها..دیگه دید هیچی نداره بگه به ناچار گیر داد به قر کمر ابروهات


آره منم الان که فکر میکنم میبینم واقعا خنده داره
قر کمر ابرو و هم خوب اومدی
خدا نسلشون و بکنه از ریشه
مامی سویل
23 مهر 92 9:37
سلام رها جون. خوب شد جوابشو دادی همچنین شوهرت خوب جوابشو داده.مرد بی شخصیت
منم بودم اعصابم بهم میریخت ولی اروم باش گلم
بوس واسه رها جون


آره تازه اگه من تنها بودم که جرات نمیکردم جوابش و بدم مجبور بودم واسه اینکه کسی فکر بد نکنه بذارم ماشینشو پارک کنه
تازه حالا شوهر من بود خودشو کنترل کرد کتکش نزد
اگه شخصه دیگه ای بود حتما کتک کاری هم میشد
بازم مردک شانس آورده بود که سیامک اهل کتک کاری نیس
عاطفه مامان الای
27 مهر 92 14:06
سلام خدمت دوست جونم از هوای پاییزه حالت
موندنی نیست ..میگذره
امیدارم خوش وخرم باشین کنار هم
میبوسمت عزیزم
ولی در مورد این موضوع باید بگم من جای تو بودم سرش داد میزدم حق با تو بود که جا نگه داشته بودی واسه ماشینتون ..اون کره خر بود که اینو نفهمیده ...دیگه نباید گریه میکردی میدونم انرژی تو گرفته بود کار اون کثافت
همسر خود من هم میگه اینجا محیطش خوب نیست وزنا اینجا راحت نیستن
تو کاپشنت رو هم بپوش چرا نپوشی به کاپشن نیست مردا به زن چادری هم رحم نمیکنن
مواظب خودت باش ...



ای جونم
عاطفه جون کاش همه مردا ذاتشون پاک بود
اونوقت چه قدر ما راحت بودیم
واااااااای یعنی میشه ببینیم اون روزی و که کسی به کسی بد نگاه میکنه و کاری نداره ؟ ! ...
مامان سویل و اراز
28 مهر 92 15:47
سلام
چه راننده احمق بی عرضه ای کاشکه یکی میخوابوند همسرتون در گوشش توبه میکرد بی شعور
ولی شما هم خوب دل و جرات دارین هااااااااا من از دعوای مردا خیلی میترسم اگه من بودم زود میکشیدم کنار تا همسری نبینه و دعوا بیافته
حتی اگه تنهام بودم گریم میگرفت چیزی نمیتونستم بگم افرین به شهامتت


آره منم چون سیامک و میشناختم گفتم بیاد
چون هم خوب میتونه خودش و کنترل کنه
هم مرده مسن بود اونم کاری نمیکرد که بدتر شه
بعدشم سیامک هیکلش مثل بادیگارداست ، هر کی به چشم دعوا ببینتش خودش میترسه حتی اگه سیام کاریش هم نداشته باشه طرف میترسه
تنها
30 مهر 92 12:00
اسم نی نی م عاطفه نیست عارفه هست که بعد عوض کردم الهه ولی تو وبلاگ همون عارفه رو گذاشتم بوس


بیبخشید
نی نی کوچولوی خوشگلت و بوس کن کلی از طرف من
عارفه جونم
مامان ستاره
1 آبان 92 11:50
خواهش می کنم جیگر ..... من نی نی ندارم تو پیغام قبلی یادم رفت اسم تنها رو پاک کنم و به جاش مامان ستاره بنویسم .....خخخخخخخخخخخخخخخ
یه مامان الکی و دروغی خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
بوس دوست دارم


ای بابا
عزیزم ، نی نی داری ؟ نداری ؟ عارفه هست نیست
تنهایی ؟ نیستی
نمیدونم که ولی میدونم میخوام و دوس دارم یه هر چی که میخوای برسی دوست من
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد