راننده وانت
من هر وقت روز به 20 که میخواد برسه ، همیشه با خودم درگیری عاطفی پیدا میکنم پنج شنبه شب هم ازون روزایی بود که بی دلیل بخوام به سیام گیر بدم و اشک امونم نده و سیامک هم مقابل غر زدن های من بخواد من و آروم کنه و من بدتر شم پنج شنبه سیامک بیچاره هر چی میگفت بی دلیل من گریه میکردم و وقتی میگفت چرا اینجوری میکنی ، تنها دلیلی که داشتم احساس نیازی بود که بهش میکردم و ازش میخواستم که تو کل روز فقط یه رب از ساعت و واسه من وقت بذاره و باهام حرف بزنه اونشب بعد از کلی حرف زدن سیامک سریع وقتی فک کرد ساکت شدم با 3 شماره خوابش برد و بازم من حرصم اومد که چرا انقد زود میخوابه و من هنوز خوابم نمیاد ، تا صب هی پیچیدم اینور و اونور و بالاخره شب تموم شد و صب شد ، صب خیلی عصبانی تر و سیامک چون خوب خوابیده بود مهربونتر هی من میگفتم بهم کم میرسی و هی سیامک میگفت چشم ، سعی میکنم بیشتر واست وقت بذارم به هر حال صب تموم شد و من ظهرش رفتم مهمونی و شب برگشتیم خونه مادر شوهری و قرار شد بریم شاه گلی آش بخوریم ، منم کاپشن قرمز و کفش اسپورت قرمزم و زودی پوشیدم و پیش به سوی آش
__________________________
سیام رفت تو مغازه و پدر شوهری و مامان هم دنبال سیام ، منم دیدم به به یه جای خالی
واسه پارک ماشین پیدا شد و زودی واستادم اونجا تا سیام بیاد و بگم ماشین و بیاره
روبروی من یه ماشینی بود که راه و واسه پارک ماشینای دیگه بسته بود و یه وانتی
با اینکه میدید من واستادم اونجا و جا گرفتم با کلی بوق و نور بالا ازون یکی ماشینه رد شد و همون لحظه من تو دلم گفتم خدایا : اینکه اینجوری داره میاد خدا به داد من برسه و ...
واستاد جلوی من و با ایما و اشاره به من گفت که بکشم کنار منم خیلی مودب بهش اشاره کردم که نمیشه و من منتظرم که شوهرم بیاد همون حین که من داشتم به اون مرده میگفتم یه 206 از پشت اومد و نگه داشت تو جا پارک من :(
منم همونطور مودب از اونا خواهش کردم که برن و اونام خیلی مودب تر قبول کردن و همون حین یارو وانتیه پیاده شد و به من گفت ، خانم عوض اینکه قر بدی و چشم و ابرو بندازی واسه من برو کنار من کار دارم منم گفتم منتظر شوهرم هستم و بهتره یه جای دیگه پیدا کنه اونم گفت معلومه از چشم و ابرو انداختنت ، منم عصبی شدم و گفتم مودب باش آقا ، این چه وضع حرف زدنه اونم بهم گفت برو اونور بذار رد شم ( حالا مرده سننش هم کم نبود ، حدودای 50 - 55 میشد ) منم عصبی شدم و گفتم : انقد خانم خودت و دخترت به این و اون قر دادن و چشم و ابرو انداختن که همه رو همونجوری بی حیا میبینی
مرده عصبی تر بهم گفت تو واستا تا من از روت رد شم منم به اون 206 گفتم همونجا بمونه و اونام قبول کردن بعد همون جا رفتم سیامک و که داشت ماشین و جابجا میکرد گفتم بیاد و ببینه این مردک چی میگه سیام هم که دید من حالم خوب نیست عصبی شد و اومد سمت 206 که من گفتم اون نیست وانتیه هست و سیام هم عصبی رفت و چسبید یقه مرده رو گرفت که چی گفتی به خانم من
خجالت نمیکشی با یه خانم اونجوری حرف میزنی ، مرده هم که از هیکل و تیپ سیامک کم مونده بود خودش و کثیف کنه با ت ت پ ت گفت من میخواستم برم خونمون ازینجا
سیامکم گفت ازون ور میرفتی که راهت بود نه اینور که مخصوص پارکه ماشینه ، بعدشم به خانم من چی کار داری بی شخصیت مرده هم پرو پرو میگفت من با خانمت کار ندارم خانمت به من قر میده ، جلو اون و بگیر که با چشم و ابروش قر میده
سیامکم گفت : خوب میکنه خودم گفتم تو برو چشمای هیزت و کور کن
خلاصه بعد از کلی سر و صدا ، مرده الکی به سیام گفت که فقط میخواستم برم خونمون
چی کار به کار خانمت دارم و ... پایان ماجرا که هردوشون جدا شدن و منم گریه و گریه
سیامکم با اینکه عصبی بود هی من و آروم میکرد و میگفت اشکال نداره ، خاک تو سر بعضی ازین مردا که جنبه هیچی و ندارن
________________________
وقتی رسیدیم خونه :
سیام بهم گفت بعضی وقتا از اینکه جنسیتش مرده خودش خجالت میکشه و از طرف همه مردا ازمن معذرت خواهی کرد :(
صبح هم ازم خواست که کاپشن قرمزم و وقتی اون نیست نپوشم :(
من ناراحت شدم و اون واسم توضیح داد که عزیزم : میبینی که مردم تبریز جنبه هیچی و ندارن ، به خدا منم دوس دارم تو راحت بگردی و هر رنگی و که دوس داری بپوشی و راحت باشی ولی ... دلم نمیخواد کسی هم بهت چیزی بگه که ناراحتت کنه و من ... :(
واقعا از اینکه جنسیتم تو ایران یه زنه خیلی ناراحتم
کوچولوی من
اگه دختری ازت خواهش میکنم ، انقدر قوی باشی که نذاری کسی بهت توهین کنه و منم که مادرت هستم قول میدم بفرستمت دفاع شخصی تا وقتی یه مردی بهت چیزی گفت خودت بزنی دهنش و خورد کنی
اگه هم پسری که ازت خواهش میکنم ، خواهش میکنم انقدر حجب و حیا داشته باشی که به جنس مخالفت توهین نکنی
هیچ فرقی بین زن و مرد نیست ، بی دلیل به خاطر اینکه یه زن جلوت واستاده بهش توهین نکن
به هیچ کس هیچ کس توهین نکن
انقدر مرد باش که با شخصیت خودت مردم و شرمنده کنی
_______________________________
اینهمه حرف زدم و از مردا گفتم ، حالا میخوام از بابات بگم که خیلی مرده
خیلی بیشتر ازونی که تصور کنی
من خوشحالم که بابات و دارم و از خدا میخوام اگه پسر بودی قد و هیکلت مثل بابات باشه ;)
آخه میدونی اولین اولویت من واسه انتخاب بابات همون قدش بود
با تمام ناراحتیای دیروزم ، امروز خوشحالم به خاطر وجود همسرم