من و تو

من و پدر شوهری

1392/9/3 15:27
نویسنده : رها
261 بازدید
اشتراک گذاری

من شاید خودخواهم 
این خصوصیت بارز منه که به هیج وجه من الممکن دوس ندارم کسی تو کاری باهام شریک شه  
مثلا دوس دارم اگه یه سگ داشته باشم انقد وحشی باشه که به جز من به کسی رو نده
یا وقتی خودم یه چیزی و دوس ندارم فک میکنم کسی اون و دوس نداره
هیچ وقت نمیتونم واسه شخصی که مثلا از لباس گلگلی خوشش میاد لباس گلگلی بخرم ، چون به نظر خودم اون لباس زشت میاد

و واسه همین وقتی موضوع اسباب کشی وسط میاد و قراره که من با بقیه افراد خونه کار کنم فکرش هم ناراحتم میکنه
واسه همین مجبورم از شیوه اینکه پری اومده و نمیتونم کار کنم استفاده کنم و کارایی که تنهایی میشه انجام داد و انجام بدم

_________________________

چند روز قبلش - خونه پدر شوهری ، همه ...وسایلارو جمع میکردن و من بعد از کارم ساعت 8 رسیدم اونجا و دو تا جعبه برداشتم و با همونا خودم و مشغول کردم و طفلی مریم ( خواهر شوهر ) مژده ( زن برادر شوهر ) مادر شوهر و خاله همسری از صبح اونجا خودشون و کشتن که وسایلای خونه رو جمع کنن  و آخر شب از خود راضی  وقتی همه کارا تموم شد ، پیش همه این اهالی خسته پدر شوهرم میگه 

رهــا ، دستت درد نکنه ، خیلی خسته شدی ، همه کارامون همیشه میافته سر تو  تعجب

من آخعینکشیطان
مادر شوهر تعجب

مریم عصبانی
مژده زبان

بابک کلافه

خاله متفکر
 

_____________________

حالا بقیه اون مطلب اولی
وقته اساس کشی شد و من طبق معمول خسته از سر کارم رفتم خونه جدید مادر شوهری و پری و بهونه کردم و یه ظرف گلدون دکوری پایه بلند و برداشتم و رفتم تو تراس و یه قلمو و یه اسپری به دست و دو ساعت خودم و با اون مشغول کردم و رنگش کردم و نوش کردم و ازون طرف هم همه همون اهالی خونه + شوهر من وسایلارو جابجا میکردن و کلی کار 
و اما وقتی کار جمع و جور کردنه اون شب تموم شد آخر شب
پدر شوهر : به به ... به به ... کیف میکنم میبینم این گلدون و ... دستت درد نکنه رها
مریم نگاه کن چه قشنگ شده ،

بازم

من آخعینکشیطان
مادر شوهر تعجب

مریم عصبانی
مژده زبان

بابک کلافه

خاله متفکر

سیامک نیشخند

 

حالاااااااااااااا فرداش دوباره به من زنگ زده بابت اون یه گلدون ، کلی مورد تشویق و تشکر قرار گرفتم  و هر کی هم میره خونشون و بهشون سر میزنه گلدون و نشون میده و میگه هنر دست عروسمه خنده


______________________

پ ن : پدر شوهری من و خیلی دوس داره و خداییش کل خونواده شوهرم همه خوبن واگرنه با اینهمه محبتای افراطی بازم هیچ کدوم اونقدر ناراحت نمیشن یا حداقل شاید من اینجوری فکر میکنم 
ولی کارای پدر شوهریم خیلی باحاله 
حتی دوس داشتنش به جایی رسیده که وقتی دیر میرم خونشون دعوام میکنه و من اولش ناراحت میشم بعد میبینم منظوری نداشته و همه اش از خواستنه 
ولی خدا آخر و عاقبت من و بخیر بگذرونه 
بعضی وقتا که مریم و زن داداشه تو خونن دلم میخواد زیاد دورو بر پدرشوهری نچرخم که یه وقت به من محبت نکنه که بقیه ناراحت شن و همیشه این موقع ها در حال فرارم 

:لبخند) ولی کلا خدا همه بزرگای بالاسر مهربونمون و سلامت نگه داره و عمر خوب بهشون بده لبخند


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان آیسو وآیسا
3 آذر 92 15:44
ای جووونم رها از دست تو کلی خندیدم از دستتآفرین آدم باید سیاست داشته باشه تا تو چشم باشه... قربونت برم کلی یادم میوفته میخندم
رها
پاسخ
آره خودمم میخندم به کارای خودم خداییش من و پدر شوهریم همیشه با هم ماجرا داریم دستش و که یادته گذاشتم لای در ماشین آخ آخ
مامان آنیسا سعیده
3 آذر 92 20:59
به کارت ادامه بده همه پدرشوهرها عروساشون زیاد دوس دارن وبقیه هم حسودی میکنن
رها
پاسخ
آره خدا همه رو از چشم بد دور نگه داره عزیزم منم خدا همیشه مواظبمه واسه همین تا دارمش نگران هیچ کس نیستم فددای تو بشم من
مامان ستاره
4 آذر 92 0:13
می بینم که از زیر کار در می ری
رها
پاسخ
آخ آخ انقد تنبلم ستاره جون ، انقد تنبلم که نگو مخصوصا وسه کارای خونه
ندا
4 آذر 92 0:18
خدا شانس بده كاشكي ما هم يدونه از اين پدر شو هرا داشتيم. ولي خوشم مياد از كارات كاشكي منم ميتونستم مثل تو باشم راستي مادر شوهرتم به همين اندازه دوست داره اگه اينجوري باشه خيلي استثناييندبه هر حال خوش باشي
رها
پاسخ
ندا جون ، فقط میتونم بگم واقعا همشون فرشته هستن من که خیلی راضی ام خدااام از همشون راضی باشه اما ندا جون ، هر کسی تو یه دوره از زندگیش دچار یه انقباظاتی میشه که خدا با یه هدیه هایی میخواد اون ناگواری هارو از یادش ببره به نظر من خونواده شوهرم جزو این هدیه هایی هستن که خدا بهم داده
مامان تینا و رایان
4 آذر 92 10:10
خوش به حالت بابا ..خد بده شانس ..دستت رو رو سر ما هم بکش خدا حفظشون کنه..من از همون پست اولی که راجع به پدرشوهرت گذاشتی عاشقش شدم خیلی باحاله
رها
پاسخ
وااااای آره خیلی باحاله شادی جون دیروز یکم دیر رفتم خونشون ، دعوام میکرد انقد که از ترسم داشتم سکته میزدم بعد اومده بغلم میکنه میگه یه لحظه نمیبینیمت دلتنگ میشیم تن تن به ما سر بزن در صورتی که شادی جون به خدا هر روز من خونه اونام ولی واقعا دیروز سکته زدم از ترسم کلا همش باحاله این پدر شوهری
مامان فرنيا
4 آذر 92 10:24
خوشبحالت من شنيده بودم پدر شوهر خيلي خوبه اما من ندارم[گريه]
رها
پاسخ
ای جون دلم عزیزم قسمتت اینجوری بوده عزیزم خدا بابات و سلامت نگه داره
مامان ستاره
4 آذر 92 12:27
الهی بمیرم برات ببخش که با عث ناراحتیت شدم گلم ... حلالم کن ..
رها
پاسخ
نه بابا این چه حرفیه فدات عزیزم ، تو شاد باش ، هزار بارم من اینجوری ناراحت بشم مهم نیس
مامان نرگس جون(مریم)
4 آذر 92 12:43
عالیییییییییییییییییییییییییییی! واقعا که مث منی! منم همیشه از زیر کارا در میرم
رها
پاسخ
آره منم اه کار کردن چیه ، اونم از نوع کار خونه
مامان سهند و سپهر
5 آذر 92 10:53
خصوصی
رها
پاسخ
چشم م م
مامان تینا و رایان
5 آذر 92 16:41
خدا حفظش کنه ولی ایشالا دشمن تراشی نکنه واست با این دوست داشتن زیادش
رها
پاسخ
آره منم ازین میترسم شادی جون بعضی وقتا محبت زیادم دردسر ساز میشه من که کلا خودم و سپردم به خدا ، حوصله درگیری و اینکه کسی ناراحت بشه و این چیزارو هم اصلا ندارم فقط میتونم بگم امیدوارم که کسی ناراحت نشه
مامی سویل
6 آذر 92 11:25
رها جون باریکلا الحق که دوست خودمی میدونی چقد خندیدم ؟؟؟یاد کارای خودم افتادم که وقتی پدر شوهرم زنده بود. مهمونی میدادن خونشون همیشه سفره هاشونو من تزیین میکردم.مثل سالادو خاگینه و کوکوو....وکارهای غذا پختن و ظرف شستنو خواهر شوهر و جاری اخرشم من بیشتر از همه تحسین میشدماینم قیا فه ی خواهر شوهر جان و جاری
رها
پاسخ
پس فقط من تنبل نیستم خوشم میاد دوستامم مثل خودمن
سهیلا مامان آیسا
11 آذر 92 13:53
سلام.خیلی وبتون جالبه.پدرشوهر منم همین طوریه من کلی ذوق می کنم با این کارش فکر کن با وجود 3تا جاری حسووووووووود.من وهمسریم هم اگه دوست داشتید به ما سر بزنید
رها
پاسخ
مرسی که بهم سر زدین خوشحال میشم یه دوست جدید دیگه داشته باشم ولی آره خیلی حال میده وقتی یکی زیاد زیاد تحویلت میگیره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد