من و تو

این روز های ما

1392/10/14 17:44
نویسنده : رها
235 بازدید
اشتراک گذاری

پیروز با سیامک رفتیم دنبال مامانم که واسه ناهار ببریمش خونه مادر شوهری
قبل ازون یه سر رفتیم بازار ماهی و چون زمین خیلی لیز بود دست سیامک و گرفتم که پام لیز نخورده
دیدم سیام دستش و سمت مامانم برده که اونم لیز نخوره

شاید این حرکت - انقد مهم نباشه
اما لذتی و که اون موقع من تو چشای مامانم دیدم واسم خیلی مهم بود

خدا جونم ، خدای مهربونم
اینایی که من اینجا مینویسم و ناقص و کاملشو نمیدونم - ولی تو خودت میدونی که چرا همه اینایی که میگم واسه من مهمه و چرا ازت تشکر میکنم
خودت میدونی که من چی میگم و چرا میگم که شکر گذارتم
و باز هم و باز هم همیشه آخر هر جمله و کلامم به این میرسم که تنهام نذار و مثل همیشه کنارم باش


دیشب بابای سیام تو دشتشویی خورد زمین
وقتی دویدم سمت دستشویی و در و باز کردم و دیدم پخش شده سمت زمین
وقتی دیدم سیامک چه جوری داره  با باباش حرف میزنه
وقتی میشنیدم که به باباش میگه : بابا خجالت نکش ، من و محکم بجسب و آخرش مامانش و صدا میکنه که مامان بیا ، بابا از من خجالت میکشه

وقتی تو اتاق به خاطر باباش گریه میکنه و محکم بقلم میکنه و هق هق گریه اش کله وجودم و تکون میده

وقتی هنوز سیام آروم نشده و از اون یکی اتاق صدای گریه باباش و میشنوم و خودم و میرسونم به باباش و بغلش میکنم و میخوام آرومش کنم و دوباره هق هق گریه پدر شونه هام و تکون میده

وقتی نگاه های تلخ مامان سیام و میبینم که چه جوری به زور بغضشون و غورت میدن
وقتی منم با گریه های این عزیزام گریه میکنم و شکر میکنم که اتفاق خاصی نیافتاد

وقتی سیام رو زانو نشسته و دنبال یه پیچ واسه چسبوندن واکر قدیمیشون میگرده و تو فکره

و وقتی بازم بابای سیام - حتی با واکر هم دوباره زمین میخوره

این موقع است که باید یادمون بیافته که یه وقتی بود که خودمون هم هزار بار میخوردیم زمین و مامان و بابامون بلندمون میکردن و هزاران بار کمکمون میکردن و مواظبمون بودن و الان نوبت ماست که این کار و بکنیم

خدایا خودت به مامان و باباهامون سلامتی بده و به ما وقت و قدرت و عاطفه که بتونیم محبتاشون و جبران کنیم



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان تینا و رایان
14 دی 92 20:51
خیلی قشنگ نوشته بودی خیلی خدا سایه شون رو بالا سرتون نگه داره و شما عروس خوب و فرزند خوب رو برای اونا
رها
پاسخ
مرسی شادی جونم - همچنین شما رو واسه بجه هاتون
مامان لي لي
14 دی 92 21:43
عزيزم خيلي گرم و قشنك مينويسي حس خوبي بهم دست ميده وقتي جملاتت رو ميخونم......... خدا سايه ي عزيزامون به خصوص پدر و مادرامون و هميشه حفظ كنه بالآي سرمون........ خداروشكر كه زمين خوردن پدر همسرت مشكلي براشون پيش نياورده
رها
پاسخ
ممنون عزیزم ، واقعا خدارو شکر خدا پدر و مادرشمارو هم واستون نگه داره
fariba
14 دی 92 23:32
آخی چه لحظه های دردناکی بودخدا سایه هر پدر و مادری بالای سرمون نگه داره
رها
پاسخ
آمین فریبا جون
مامان ستاره
15 دی 92 0:56
رها جون احساستو و واقعیت رو خیلی زیبا و شیرین بیان کردی موقع خوندن گریه ام گرفت .... من می گم اون پدر خجالت نمی کشید فقط نمی خواست به پسرش زحمت بده ( البته اونا پیش خودشون این فکرو می کنن که باعث زحمت هستن وگرنه همچین چیزی نیست ) ...انشاالله همیشه سلامت باشن
رها
پاسخ
ایشا... واقعا ستاره جونم خدا واقعا هیچ کس و محتاج آدمه خوب یا بد نکنه ، خیلی سخته
مامان هيراد
15 دی 92 1:27
آمين رها جون اميدوارم هرچه زودتر همه مريض ها شفا پيدا كنند و پدرشوهر شما هم. خدايا سلامتي و عاقبت به خيري به همه بده به ما هم بده (آمين)
رها
پاسخ
آمین عزیزم ، ایشا... که خدا بشنوه
مامان فرنيا
15 دی 92 8:22
و من اين مواقع فكر ميكنم چقدر براي خودشون سخته مقايسه ان زمان ما با الان خودشان
رها
پاسخ
خیلی سخت تر از اون چیزی که فکرش و بکنیم
مامان فرنيا
15 دی 92 8:23
و چقدر خوشحالم كه اينقدر رابطه شما با خانواده همسري خوبه
رها
پاسخ
آره خدارو شکر و گوش شیطون کر بشه خیلی خوبه
مامان نگار
15 دی 92 8:25
منم عین تو همین احساس رو دارم وقتی می بینم که عمر اونا واسه ما گذشته ولی حالا که به کمک ما نیاز دارن شرم می کنن ،از اینکه واسه هر کاری که براشون می کنیم صدبار تشکر می کنن و هزار تا دعای خیر می کنن واقعا از خودم و تمام زحمتهایی که تو بچگیم به اونا دادم خجالت میکشم .ازت ممنونم که به اونا می رسی و کمکشون می کنی .خدا یه بچه خوب و دلسوز بهت بده ایشا...
رها
پاسخ
مریم جون یه حسسه خاصی بهم دست داد وقتی تو از من تشکر کردی ، یه بغضه مخفی خدا به هممون یه اولاد سالم و دلسوز بده ، ایشا... و به همه بزرگامون سلامتی عطا کنه و نگار خوشگلمون و همه بچه هامون و در امان خودش حفظ کنه
سهیلا مامان آیسا
15 دی 92 11:23
الهی بمیرم............ خیلی ناراحت شدم آفرین رهای مهربونم که انقدر درکت بالاست ،کمتر کسی به این چیزا فکر می کنه .ایشالا همیشه سایشون بالا سرتون باشه
رها
پاسخ
ممنون عزیزم ، ایشا... خدا کوچولوت و واست نگهداره و شمارو واسه اون
مامان سهند و سپهر
15 دی 92 12:31
عزیزمممممممممممممم چقدر دلم سوخت خدایا به همه مامان و باباها سلامتی عطا کن . خیلی سخته بیماری پدر و مادر رو دیدن
رها
پاسخ
خیلی سخته خدا به همه سلامتی بده
مائده
15 دی 92 13:01
رها جون خیلی قشنگ نوشتی موقع خوندن بی اراده بغضم گرفت ایشالله هرچه زودتر پدر شوهری خوبشه و خدا سایه پدرمادرامونو از سرمون کم نکنه
رها
پاسخ
مرسی عزیزم - همینطور شما خدا همه بزرگامون و واسمون نگه داره
مامان آیسو وآیسا
15 دی 92 17:12
وای کلی دلم گرفت افرین به تو دوست مهربووون وگل خودم خیلی مهربوووونی خانومی خیلی
رها
پاسخ
فدات شم عزیزم به شما که اصلا نمیرسم
مامی کیارش
16 دی 92 11:29
رها جون این پستت اشکمو در آوررررررررررررردددددددددددد. خدا به همه ایشالله سلامتی بده
رها
پاسخ
خدا به همــــــــــه سلامتی بده
مامان كياراد
17 دی 92 23:59
رها جون بسيار زيبا نوشتي ...دلم گرفت ...باور كردن خيلي از واقعيتها سخته مثل پير شدن عزيزانمون و......
رها
پاسخ
آره خیلی سخته که بخوایم کسایی و ناتوان ببینیم که یه روزی از ابهتشون حساب میبردیم
سعیده مامان آنیسا
18 دی 92 13:50
بعضی وقتا اینقدر قشنگ مینویسی که از خنده نزدیک بمیرم بعضی وقتها هم اینقدر قشنگ مینویسی که یه مدتی میرم تو لاک خودم اینم از اون نوشته ها بود
رها
پاسخ
نکن ، منم دلم پره گنی میزنم زیره گریه
شادی
21 دی 92 15:41
عزیزم. ایشالله همیشه سایشون بالای سرتون باشه. من همیشه از خدا میخوام به پدر و مادر سلامتی بده تا شرمنده بچه هاشون نباشن و اون اقتدارشون رو برای همیشه برای خودشون حفظ کنند. چون واقعا برای پدر و مادر سخته تا نیازمند و محتاج اولادشون باشن. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که شما بچه های خوبی هستین. دعا می کنم همیشه سلامت باشین.
رها
پاسخ
خدا همه مریضارو شفا بده و هیچ کسی و محتاجه کسو ناکس نکنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد