دو قلو
دیروز مادر شوهری مهمون داشت و من بدو بدو رفتم خونه یه دوشی گرفتم و بعد منتظر شدیم تا برسن همین که در باز شد دیدم دو تا بچه نه ماهه با مزه
- یه پسر و یه دختر
دارن من و نیگا میکنن و میخندن
دختره ماشا... خیلی با مزه و خوش خنده بود و پسره ساکت و مظلوم و آقا
همه چی خوب بود و ما مشغول بازی با بچه ها بودیم که ساعت شد 9 اول دختره یه نقی زد و بعد پسره یه نیگاهی به آبجیش انداخت و اونم واسه تایید یه نقکی زد و بعد هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه دختره جیغ - پسره جیغ
بابا یکی و راه میبرد و مامانش اون یکی و
دختره میگفت بابا پسره میگفت بابا یکی آروم میشه اون یکی جیغ میزد یه ساعت مدام اینا فقط جیغ میکشیدن موقع شام خوردن باباشون یکیشو نگه داشته بود و مامانه به اون یکی شام میداد
بعد مامانه دو تارو نگه داشت بابا شام بخوره
بعد بابا اون یکی و نگه داشت این یکی شام بخوره
حالا تصور کنین سر پا نگه میداشتن که این بچه ها گریه نکنن
وااااااااای واااااای اوضاعی بود من یکی که میگفتم دو قلو میخوام پشیمون شدم
آهاااان یادم اومد
مامانه که اول اومد ، من دستش و دیدم
عینهو جنگل
تو دلم گفتم این چرا اینجوریه ولی بعد از چند ساعت گفتم
این مامانه که سهله منم اگه این دو تارو داشتم وضعم بهتر ازین نبود به خدا
خدایا چه قد سخته چی میکشن این مامان و بابا ها من که سر سام گرفتم عجیب سخت بود من که از دیشب تصمیمم واسه دو قلو شدن بچه ام کنسل شد و به همون یه قلش راضیم به رضای خدا بازم شکرت خدا جونم