بدون عنوان
روزمره گی های من
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
چه قدر دلم نوشتن میخواد ولی وقتی فکر میکنم هیچ چی ب ذهنم نمیرسه که بخوام بیارمش رو صفحه روزا همینطوری پشت سر هم دارن میگذرن و منم هر روز دارم غر غرو تر و سفت تر میشم حالا ک میخوام یکم بیشتر فک کنم میبینم کاش اصلا فکر نکنم ، واقعا چه نعمت بدیه فکر کردن - چه نعمت بدیه که بخوای هر لحظه به این فکر کنی که یه ثانیه بعدت چی میشه - یه روز بعدت چی میشه - یا یه سال بعدت قراره چه اتفاقی بیافته خخخخخخخخخ ولی من فک کنم تنها کسی هستم که قراره هیچ اتفاقی براش نیافته نهایت اتفاقاتی که هم شاید برام رخ بده - یه دعوا بینه من و سیامک و یه اشتی و نهایتا مرگ این و اون و ... یا یه چیزی تو خونمون میخریم و یا یه چیزی و کم میکنیم ...
نویسنده :
رها
13:12
فکرشم نمیکردم
بدون عنوان
اگر دست من بود خواب تو را میکشیدم و از رنگ های شاد بالا میرفتم ان وقت ترسم از بهار میریخت و یاد نیلوفر میافتام و اواز کوچکی میخواندم اما تو میدانی دست من نیست معنی کلمه تو چه قدر وسعت دارد و مرگ روزانه پرندگان دست کیست من هنوز خسته نیستم
نویسنده :
رها
12:51
قصه های مادر شوهری
جمعه طبق معمول از خواب بیدار شدیم و صبحونه خوردیم و سیام زنگ زد خونه مامانش که دید بابک اونجاست و بعد از کلی تعجب پشت گوشی تلفن فهمیدم که مادر شوهری شبش حالش بد شده و با بابک رفتن بیمارستان و عکس و اینور و اونور و فهمیدن که طفل معصوم سنگ کلیه داره زودی حاظر شدیم و همه رفتیم اونجا طفلی تو اتاق خواب بود و صداشم در نمیومد و مظلوم مظلوم فقط ناله میکرد ولی از اون ورم باباااااااااااا پدر ما رو دراورد یعنی کافی بود اب بگیریم دستمون و ببریم تو اتاق مامان ازون ور صدا میکرد رهااا ____ منم اب میخوام ناهار بردیم _____ رها ______ نون میخوام سیام ___ من و بلند کن ببر توالت سیام _____ اون پتو و به م...
نویسنده :
رها
17:58