من و تو

ولنتاین

ولنتاینت مبارک ناز من چند روز بود درگیر خریدن یه ساعت واسه بابایی بودم به پیمان دوست بمشترکمون گفتم عکس چند تا ساعت و واسم فرستاد و از بینه اونا چند تا رو انتخاب کردم و گفتم بره نظر سیامک و غیر مستقیم بپرسه  بالاخره یکی و انتخاب کردیم و دیشب بهش دادم کلی ذوق کرده بود مثله بچه ها دیدم صب ساعتش و برداشته که با خودش ببره به دوستاش پز بده خیلی حسسه خوبی بود از اینکه ساعتش و دوست داره تازه به جز ساعت هم دیشب بعد از شرکت رفتم با کلی زحمت _ که حالا بگذریم اسفناج و هیچ کس نداشت - از سبزی فروشی اسفناج خریدم و بدو بدو و خونه و تمیز کردم و اسفناج و پاک کردم و شستم و خورد کردم و یه غذای شیک و عالی درس کردم واسه بابایی __ ...
26 بهمن 1393

این چند وقت

راستش این چند وقت بدجور هوایی شدم زدی به سرم و کاری نمیتونم بکنم دلم سخت ت ت ت درگیره تو شده و ذهنم سخت پریشون کلی کار عقب افتاده که باید قبل از اومدن تو انجام بدیم و اما هر روز دارم میسپریمش به فردا   خدا خودت کمکمون کن و مثل همیشه دوسمون داشته باش
6 بهمن 1393

امروز من

امروز دلم خیلی گرفته انقدر که به بهونه ای بنده تا ریز ریز اشک بریزه این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند اما . . . من جلوي دهانش را می گیرم وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد !!! این روزها من . . . خداي سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود . . .!) کاش یکی بود مثله من - غمش رنگ خودم _ من میگفتم و اون آخرشم : یه درکت میکنم عزیزم و منم مثله خودتم _ تحویلم میداد و من آروم میشدم از اینکه یکی واقعا میدونه من چی میگم الان من دلم حرف زدن میخواد و برعکس همیشه که سیامک بود اینبار - اونم هزار برابر بدتر از منه نه من میتونم حرفی بزنم و نه اون فقط همدیگه رو نگاه میکنیم و مجبوریم تو دلمون اشک بریزیم و بل...
6 بهمن 1393

قصه

چه قدر دوست دارم قصه هایی و که آخرشون   خوب تموم میشه  آخر قصه ای و که یا با هم میمیرن  یا باهم میمونن یا با هم بچه دار میشن و صاحب چند تا نوه بعد از هزار و یک ماجرا و غم و اشک و شادی  چه قدر دوس دارم این قصه ها رو  قصه ما چی میشه آخرش  من خودم الان کجای قصه ام  هر بار که گذشته ام و مرور میکنم انگار که هنوز اول اول این قصه ام و تازه تازه میخوام شروع بشم 
18 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد