من و تو

خرابکاریه مامانی

مامانی سلام میخوام یه اعترافی واست بکنم که امید وارم تو جنبه شنیدنش و داشته باشی دیروز تلفن شرکت که مخصوص من بود کلی خودکاری شد منم تو کیفم آسیتون بود و با خودم گفتم وقتی آسیتون لاک و میبره حتما خودکار و هم میبره دیگه واسه همین زودی یه پنبه برداشتم و رفتم سرغ آسیتون و ... چشمت روز بد نبینه تا اومدم اون خودکار و پاک کنم ، حروفای رو تلفن پاک شد و اومدم کلا حروفارو پاک کنم کل تلفن سیاه شد اومدم سیاهی های رو تلفن و پاک کنم مجبور شدم کلا تلفن و آسیتونی کنم و یهو دیدم روکش رو تلفن که دیده نمیشد سوخت حالا هم تلفن سیاه شده ، هم سوخته ، هم  زشت شده رفتم زودی به آقای رضایی ( مسئول خدمات ) گفتم وایتکس بده که اینارو پاک کنم اونم دس...
12 تير 1392

بابا بزرگ مهربون

سلام عزیز مامان امرزو میخوام واست از بابا بزرگ بگم ، باباییه بابا سیام من چند تا جوش کوچولو رو صورتم زدم که یکم اذیتم میکرد ، واسه همین گفتم تا بدتر نشده زودی برم دکترو خوب شه خانم دکتره چند تا دارو به من داد که نتونستم پیدا کنم و مجبور شدم به بابایی بگم بره واسم بگیره فک کن فردای اون روز که قرار بود بابا سیام بره داروهام و بگیره بابا بزرگ با همون لحن با مزه و خشن و مهربونه خودش میگه +  خدا خودش بزرگ و مهربونه ما آدما زیاد نباید سخت بگیریم و به مصلحت خدا قانع باشیم بابا سیام : _ + زیاد سخت نگیرین و به رها هم بگو خودش و اذیت نکنه   _ مگه چی شده بابا + خدا هر چی صلاح بدونه همون میشه ، زیاد خودتون و دست این دکترا ...
11 تير 1392

92.4.7

سلام عزیز دلم امروز میخوام واست از خودمون بگم من و بابایی کلی صبح داشتیم از تو حرف میزدیم بابا میگه ، رها بیا زودی نی نی و بیاریم ، مطمئا باش خدا کمکمون میکنه ولی من هنوز میگم زوده ، دلم میخواداااا ، اما خب دیگه ... میترسم راستی جات خیلی خالی بود ، چند روز پیش یه مسافرت دو روزه رفتیم رامسر و حسابی گشتیم و البته مثل همیشه حرف تو هم بود نخندیااا خداوکیلی وقتی من داشتم میکشیدمت بابایی داش میترکید از خنده هی بهم میگفت رها چی کارا که نمیکنی اه اه یه جا کنار دریا یه دوقلو بودن ، هی بابایی میگفت رها من ازینا میخوام منم رفتم از مامانیه نی نی ها بچه هارو گرفتم و دادم بابا سیام بغل کنه بهشم گفتم اگه خوب بغل کنی دو تاشو م...
8 تير 1392

چی میگن اینا مامانی :D

سلام جوجوی مامان باید واست بگم از خاله آیدا ( همکارم ) دیروز زیر چشمی اومده و دیده من واسه تو پیج باز کردم ، کلی اینجا واسم پیام گذاشته الانم هی بهم میگه چرا تو صفه بچه امون هیچی نمینویسی من بخونم من خاله آیدا اصلا میدونی چیه : کاش میدونستم جنسیتت چیه میشستم واست اسم پیدا میکردم و واسه اتاقت دنبال وسایل میگشتم و به این خاله های فضولت میگفتم واست عروسک و ازین چیزا بخرن بیا یه کاری کنیم ، امشب بیا تو خوابم _ ببینم دختری یا پسر وااااااااااااااااای چه قد عالی میشه اگه دو تا باشین به به کلی بازیگوشی کلی بی خوابی کلی ناز کردن واااااااای دلم واستون باز ضعف کرد من برم الان بهتره ، فک کنم تو خواستن هام زیاده روی میکنم ا...
2 تير 1392

مامان سوسکه

سلاااااااااام عزیزم م میدونی چی شده ؟ من الان سر کارم و هی میام نی نی خوشگلارو میبینم ، بعد دوستام هی سر به سرم میذارن میگن : رهــــــا بسسه ... چه قد نی نی میبینی ، نکنه خبریه ... منم میگم نه بابا واسه بچه دوستم دنبال اسمم البته فک نکنی دروغ میگمااااا __ نه جان خودم __ فقط راستش و نمیگم اما خب ... من هر چی ام راستش و نگم ، اونا میدونن من دلم نی نی میخواد و هی اذیتم میکنن تازه اش هم ... هی میگن زشتــــــــــه ، زوده ، هنوز یه مهمونی درس حسابی نگرفتی هممون و دعوت کنی بعد داری به بچه فک میکنی ها ها مامانی میبینی چه قد من شیطونم ، کلا سریع السیر کارام و انجام میدم و زودی میخوام همه جی داشته باشم بابات و خونه و ماشین و تو و هم...
26 خرداد 1392

شبیه من یا بابا

سلام عزیزم جات خالی دیشب کلی مهمون داشتم و کلی با مهمونا جات و خالی کردیم دیگه بابایی انقد دلش تو رو میخواد که تو جمع هی از تو میگه یه روز میگه میخواس واست پوشاک بگیره ولی میگه یهو تاریخ مصرفش تموم میشه یه روز میگه یه لباس خوشگل دیدم ولی چون نمیدونم بچه مون پسره یا دختر نخریدم کلا هی با تو ، تو ذهنش درگیره دیشبم داشتیم با هم از چهره ات میگفتیم قرار شده گونه و فرم صورتت شبیه من باشه اگه دختر باشی چشات شبیه من اگه پسر باشی شبیه بابایی لبات هم فرقی نمیکنه شبیه کدوممون میشه آخه واسه هر دومون خوشگله و یه چیزه دیگه بابات میگه ابروهات شبیه من نشه آخه بابایی ابروی بلند و زمون هخامنشی دوس داره ولی ابروهای من کوتاه و ازین مد...
25 خرداد 1392

92/03/23

امروز 92.3.23 سلام عزیزم این اولین گفتمانی که بین من و تو میخواد رد و بدل شه ، پس صبور باش و با ما زندگی کن من و بابات بعد از کلی سختی و تجربه های سخت با هم ازدواج کردیم و 4 ماه از زندکی مشترکمون میگذره میدونم هنوز زوده که بخوایم بهت فک کنیم ولی ... میبینی که داریم بهت فک میکنیم تو این مدت 4 ماه با تمام سختیا و با کلی بی پولی و با دست خالی و کلی قرض و قوله یه خونه خریدیم و تا اومدن تو باید حداقل کمی از بدهیامون و سبک کنیم من و بابایی هر دومون تا شب کار میکنیم و آخر شب با تمام خستگیا میشینیم از تو حرف میزنیم بابایی خیلی عجوله و همش میخواد زودی تو رو ببینه ، اما من ... به نظرم هنوز زوده و باید واسه اومدن تو کلی آماده باشیم میخوام...
23 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد