من و ببخش
امروز یکم از صبح بد از خواب بیدار شده بودم و تا الان که ساعت 8:15 شبه و من هنوز سر کارم کلی اتفاقات جور واجور و عجیب و غریب واسم رخ داد که من موندم به کدومشون فکر کنم تا خواستم به اولی فک کنم ، دومی اومد و همینطور تا الان ادامه داشت کلا حالم تو خودم نبود که یکی از همکارام که مامان بزرگش مریضه و بیمارستان بستریه ، نشست روبروم و باهام حرف زد بهم گفت تو همون بخشی که مامان بزرگش هست ، روزی بیشتر از 10 نفر و واسه خودکشی میارن اونجا بهم گفت یکی ازونا یه خانومه 29 ساله بوده که یه دختر 6 ساله داشته که شوهرش معتاد بوده و خرید و فروش میکرده و میکشیده قرص خورده بود و به آژانس زنگ زده بود تا مستقیم ببرتش قبرستون ، که و...
نویسنده :
رها
12:15