من و تو

قندیل

فک میکنین این عکسه چیه واقعا بعدا نوشت : پنج شنبه که از شرکت درومدم - طبق معمول هر هفته سیام اومد دنبالم که بریم واسه ناهار تو ماشین داشتیم روزامون و مرور میکردیم واز کارایی که خدا خواست و خوب انجام شد و  اینکه خونه و تحویل گرفتیم و اینکه کارای بانکیش دیگه تموم شد و ما میتونیم وسایلامون و جمع کنیم و یواش یواش نقل مکان کنیم حرف میزدیم و میخندیدیم جوری که من گفتم سیام امروز که این مساله بانکی هم حل شد ، تا یه مدت باید دیگه به هیچی فکر نکنیم و با تایید همسری پیش میرفتیم که بریم ناهار بخوریم تلفن زنگ زد و مدیر ساختمونی که ما خریدیم زنگ زد که کجایین ، خودتون و برسونین که خونتون قندیل زده من  سیام  ما ...
19 فروردين 1393

برسام - نفس عمه اش

الان داشتم عکسات و میدیدم سام سام قشنگم همون روزی و که مریض بودی خدا میدونه چه قد غصه ات و خوردم اینجا اصلا حال و حوصله نداشتی نفس عمه  الهی من فدای اون دست و پای کوچولوی قشنگت بشم اینجا داشتیم باهات بازی میکردیم اما اصلا حوصله نداشتی   فدای بازی کردنت بشم من عشقم - نفسم - عمرم همه زندگیمی به خدا از خدا میخوام دیگه هیچ وقت مریض نشی و همیشه لبت و خندون ببینم   قربونت بشم که عاشق تی و تمیزی هستی یه دونه ای   از خدا میخوام هیچ بچه ای و مریض نکنه ، تو رو هم کنار همه   دوست دارم برسام قشنگم   ...
3 بهمن 1392

دو قلو

دیروز مادر شوهری مهمون داشت و من بدو بدو رفتم خونه یه دوشی گرفتم و بعد منتظر شدیم تا برسن همین که در باز شد دیدم دو تا بچه نه ماهه با مزه - یه پسر و یه دختر دارن من و نیگا میکنن و میخندن دختره ماشا... خیلی با مزه و خوش خنده بود و پسره ساکت و مظلوم و آقا همه چی خوب بود و ما مشغول بازی با بچه ها بودیم که ساعت شد 9 اول دختره یه نقی زد و بعد پسره یه نیگاهی به آبجیش انداخت و اونم واسه تایید یه نقکی زد و بعد هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه دختره جیغ - پسره جیغ بابا یکی و راه میبرد و مامانش اون یکی و دختره میگفت بابا پسره میگفت بابا یکی آروم میشه اون یکی جیغ میزد یه ساعت مدام اینا فقط جیغ میکشیدن موقع شام خوردن باباشون یکیشو نگه داشته ب...
3 بهمن 1392

انعکاس

دیروز چون از طرف بانک میخواستن بیان خونه مارو ببینن ، من مجبور بودم مرخصی بگیرم و برم اون خونه قبلیه  واسه همین کلی خوش به حالم بود صب ساعت 8 بیدار شدم و به زور با خودم قرار گذاشتم که تا 10 بخوابم واسه همین رو چشام و بستم و خوابیدم تا ده بعدشم که بیدار شدم از ساعت 11 شروع کردم یه غذا بپزم که نمیدونم چرا تا ساعت دو موندم تو آشپزخونه (( واسم جای سئواله که چه جوری مامانم تو چهل دقیقه - حداکثر یک ساعت سه نوع غذا درست میکرد )) حالا ... بگذریم این وسطا من میومدم سایت و یه سرک میکشیدم و در آن واحد دنباله فیلم انعکاس میگشتم که دانلود کنم همسری که اومد با هم یه ناهار خوردیم و به اصرار من نشستیم فیلم انعکاس و دیدیم حالا بماند وسطا...
25 دی 1392

احوال پرسی

دو سه روز که حال و حوصله درس حسابی نداشتم  پدر شوهری و مادر شوهری هی ازم میپرسیدن چیت شده و من میگفتم معدم درد میکنه و هی عرق نعنا  و عرق شاهنسترن و قرص معده و ... میدادن که من بخورم و خوب شم  منم وقتی میرسیدم خونه ، میچپیدم تو اتاق و تا موقع اومدن سیام میخوابیدم صبح از خواب با کلی سرو صدای سیام بیدار شدم و واسه اینکه نور اتاق چشای سیام و اذیت نکنه رفتم تو دسشویی و اونجا مشغول آرایش شدم که یهوووو انگار یه بمب خورده باشه تو دیوار دسشویی - یه متر بالا پریدم و همه وسایلایی که تو دستم بود پرت شد گوشه کنار زودی در و باز کردم که ببینم چه خبره دیدم پدر شوهری که اتاقش درست چسبیده به در دسشویی صبح بیدار شده و چون حال و حوصله ند...
23 دی 1392

دستور پخت کیک

خب با نام خدا شروع میکنم دستور پخت یه کیک راحت و طبق درخواست دوستانه خیلی کنجکاوم واسه همتون میذارم تخم مرغ 3 عدد بود - که نمیزنیم بکینگ پودر هم - بی خیال - نمیخواد شیر  : یک و نیم لیوان پودر کاکائو نوشته بود 4 قاشق _ چون من زیاد دوس دارم 6 تاش کردم روغن و شکر هر کدوم  : یک و نیم لیوان و یه خواهر شوهر بامزه غرغروی تپل مپل به جز آرد همه مواد و قاتی میکنیم و یه لیوان از مواد و بر میداریم و کنار میذاریم آرد و اضافی میکنیم  و قاتی میکنیم و بعد میدیم دست خواهر شوهر محترم و میذارتش تو فر بعد که پخت با چاقو داغ داغ از وسط به چندین قسمت نامساوی در میاریم و اون لیوان و که گذاشتیم کنار و بر میداریم و میریزیم رو کیک ...
15 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد